کم گوی و گزیده گوی چون درّ

از رضاقلی خان هدایت:

کم گوی به جز مصلحت خویش مگوی

چیزی که نپرسند؛ تو خود پیش مگوی

گوشِ تو دو دادند و زبانِ تو یکی

یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی

و از نظامی:

با این که سخن به لطف آب است

کم گفتن هر سخن صواب است

آب ار چه همه زلال خیزد

از خوردن ِ پر‌، ملال خیزد

کم گوی و گزیده گوی چون دُر

تا ز اندک تو جهان شود پر

لاف از سخن چو دُر توان زد

آن خشت بود که پر توان زد

از سعدی (که در گنجور نیافتمش!):

صراف سخن باش و سخن بیش مگو

چیزی که نپرسند؛ تو از پیش مگو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *