چکاره ای؟!
تدریس در دانشگاه را از دانشگاه آزاد اراک آنهم با مشورت استاد صورتگر شروع کردم.
ایشان مرا به رییس یکی از گروه های آموزشی معرفی کرد و او هم به رییس وقت گروه کامپیوتر.
رییس گروه کامپیوتر گفت به مرکز کامپیوتر برو و با رییس مرکز برای کلاس عملی “کارگاه کامپیوتر” هماهنگ کن.
نزد رییس وقت مرکز کامپیوتر رفتم و سلام و تعارف کردم و
گفتم: رییس گروه گفته بیام خدمت شما برای هماهنگی کلاسهای کارگاه کامپیوتر.
گفت: شما؟؟؟
+ خسروبیگی هستم.
– میدونم منظورم اینه که چکاره ای؟
+ هیچ کاره ام. دانشجوی فوق لیسانسم (خاطره مال سال 72 است و آن موقع تازه دومین سالی بود که در ایران دانشگاهها؛ برای فوق لیسانس کامپیوتر پذیرش دانشجو داشتند!)
– شما تا دانشجوی فوق لیسانس میشوید فکر میکنید استاد شدید
+ نه والا من چنین فکری نکردم
– سابقه تدریس داری؟
+ بله
– گواهی سابقه تدریست رو برام میاری و من یک امتحان ازت میگیرم. حداقل باید 15 از 20 بشی وگرنه نمیتونی اینجا کار کنی
+ چه موقع از من امتحان میگیرید؟
– هر وقت سابقه تدریست رو آوردی
+ نمیشه همین الان ازم امتحان بگیرید؟!
– نه. الان سوالا همرام نیست
+ خدافظ !!!
اینقدر از این برخورد بدم آمد که از مرکز کامپیوتر زدم بیرون و تصمیم گرفتم که برم دیگه اونورا پیدام نشه. اما در محل خروج از دانشگاه، آقای حرآبادی و یکی دیگر از دوستان را که آن موقع از مسئولین دانشگاه بودند؛ دیدم
پرسیدند: اینجا چکار میکنی؟
گفتم: اومده بودم اعلام همکاری کنم ولی این برخورد با من شد و دارم فرار میکنم!
گفتند تو همراه ما بیا ولی هیچی نگو!
3 نفری با هم به مرکز کامپیوتر رفتیم و آنها (بی توجه به من)؛ کمی با رییس مرکز خوش و بش کردند و بعد رو به من (در حضور رییس مرکز کامپیوتر) گفتند: هر موقع رفتی اصفهان یه گواهی سابقه تدریس بیار
رییس مرکز کامپیوتر گفت: نه نیازی نیست!
بعد از مدتی آقای حرآبادی به من گفت: من نمیدونم تو چکار کردی ولی رییس مرکز کامپیوتر که هیچ کس را قبول نداره و خودش رو خدای کامپیوتر میدونه از تو خیلی تعریف میکنه …
امروز بالاخره بعد از مدتها با آقای حرآبادی تلفنی صحبت کردیم. با ایشان در پایگاه مقاومت مسجد آسید مهدی آشنا شدم
یاد باد آن روزگاران یاد باد
جالب بود و آموزنده