مردونه

روزی لری به جوراب فروشی میرود و میگوید آقا سه جفت جوراب بده. فروشنده می پرسد: مردونه؟ لر دستش را دراز کرده و با فروشنده دست میدهد و میگوید : مردونه !

این را گفتم تا فتح بابی باشد برای مطلب و الا خدای نکرده قصد بدی ندارم. چندی پیش با رییس یکی از دانشگاهها صحبت میکردیم . ایشان می گفت : در ادبیات ما این نیست که …

میخواهم بگویم که هر کس را ادبیاتی خاص خود است که اگر ما به آن توجه نکنیم و بخواهیم ملا لغتی باشیم قطعا در ایجاد ارتباط با دیگران دچار مشکل میشویم. نمونه ای از این مقال را در داستانهای کهن حتما شنیده اید که:

دید موسی یک شبانی را به راه

تو کجایی تا شوم من چاکرت ؟

چارقت دوزم کنم شانه سرت !

و موسی او را مورد عتاب قرار داد که این جفنگیات چیست که میبافی؟ آنگاه خود مورد عتاب خداوند قرار گرفت که

تو برای وصل کردن آمدی

نی برای فصل کردن آمدی !

پی نوشت:

ما درون را بنگریم و حال را (بنظر من این حال معنی حال هم می دهد نه گذشته!)

نی برون را بنگریم و قال را

One Reply to “مردونه”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *