آهنگر و فردا

نقل شده است که در زمانهای قدیم آهنگر بدهکاری زندگی میکرد. طلبکار هر روز به سراغ طلب خود آمدی و آهنگر او را به فردا حواله کردی! روزی آهنگر نبود و طلبکار آمد. شاگرد آهنگر که میدانست اوستا او را سر کار گذاشته و قصد ندارد بدهی خود را بدهد، به وی گفت این سندان که آهن داغ بر آن می نهیم و می کوبیم را می بینی؟ طلبکار گفت کور که نیستم ! شاگرد گفت هر وقت دیدی روی این سندان علف سبز کرد بیا و پولت را بگیر! طلبکار این بشنید و برفت. آهنگر که آمد از شاگرد خود پرسید: چه خبر؟ شاگرد گفت طبق روال هر روز فلان طلبکار آمد. اوستا گفت خوب شما چه گفتی؟ شاگرد آنچه گفته بود بازگو کرد! آهنگر او را به باد کتک گرفت که: فلان فلان شده چرا این بگفتی؟ فردا هیچ وقت نمی رسد اما آمدیم و روی این سندان علف سبز کرد! آنموقع من چه خاکی بر سر کنم؟!

One Reply to “آهنگر و فردا”

پاسخ دادن به ♥ یــــــــگانه ♥ لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *