حال بستان

از کاست بوی گل مختاباد:

چون است حال بستان ای باد نوبهاری

کز بلبلان برآید فریاد بیقراری

گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت

تو در میان گلها چون گل میان خاری

ای گنج نوشدارو بر خستگان گذر کن

مرحم به دست و ما را مجروح میگذاری

ای زلف تو کمندی ابروی تو کمانی

ای قامت تو سروی وی روی تو بهاری

دریاب عاشقان را کافزون کند صفا را

بشنو تو این سخن را کاین یادگار داری

3 Replies to “حال بستان”

پاسخ دادن به انترخان لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *