انکحت… عشق را و تمام بهار را
« انکحتُ…» عشق را و تمام بهار را !
« زوجتُ…» سيب را و درخت انار را !
« متعتُ…» خوشه خوشه رطبهاي تازه را
گيلاسهاي آتشي آبدار را !
« هذا موکلي …» : غزلم دف گرفت ، گفت .
تو هم گرفته اي به وکالت سه تار را !
« يک جلد …»آيه آيه قرآن ! تو سوره اي !
چشمت «قيامت» است ! بخوان «انفطار» را !
« يک آينه …»به گردن من هست …دست توست ،
دستي که پاک مي کند از آن غبار را
« يک جفت شمعدان …»؟! نه عزيزم ! دو چشم توست
که بر دريده پرده شبهاي تار را !
مهريه تو چشمه و باران و رودسار
بر من بريز زمزمه آبشار را !
« ده شرطِ ضمنِ … » ده ؟! …نه ! بگوييد صد ! …هزار !
با بوسه مُهر مي کنم آن صدهزار را !
ليلي تويي که قسمت من هم جنون شده
پس خط بزن شرايط ديوانه وار را !
×
اين بار من به بوسه ات افطار مي کنم
خانم ! شکسته اي عطش روزه دار را !
سيامک بهرام پرور