رویا خانم
قهوه تلخ، قسمت 61
مستشار: چرا به من دروغ گفتی؟
نازخاتون: ما به شما دروغ نگفتیم. ما هیچ وقت به شما دروغ نمیگوییم
م- مگر من از شما بچه خواسته بودم که شما الکی گفتی بارداری؟
ن- نه نه. شما به ما کم توجه میکردی. آنوقت بابا اتی گفت ما بگوییم بارداریم شما به ما توجه میکنید. ما را دوست دارید
م- آخه شما که دختر تحصیلکردهای هستی عقلتو میدی دست بابا اتی؟
ن- بله. بابا اتی بسیار خیلی زیاد بافهم و شعور و کمالاتند.
م- شما یا فهم و شعور و کمالات نمیدونی چیه؟ یا نمیدونی خیلی چقدره؟ در هر صورت 3 تا کار بد کردی: 1- به شوهرت دروغ گفتی 2- مامان اینا را خیلی امیدوار کردی 3- دربارو بهم ریختی
ن- عوضش شما ما را چند روزی بیشتر دوست داشتی
م- نازخاتون این چه حرفیه شما میزنی؟ من همیشه شما را دوست داشتم. اگر میبینی این روزا نمیتونم وقت برات بذارم بخاطر اینه که مشغلهم در دربار زیاد شده
ن- شما خیلی ما را دوست دارید؟
م- خب بله. شما اتفاق تاریخی زندگی من هستید. همین که روز اول در باز شد و شما اومدی توی کاخ و من دیدم که چقدر شبیه رویا خانم هستی، من دلم هری ریخت پایین
ن- این رویا خانم دیگر کیست؟
م- همون خانمی که صحبت کرده بودیم خیلی شبیه شماست دیگه
ن- یعنی ما چون شبیه عشق قدیمی شما هستیم، شما ما را دوست دارید؟
م- نه نه نه نه. اتفاقا شما قدیمی هستید. اون جدیده است. یعنی اون نوه نتیجه شماست دیگه. شما مادربزرگشی
ن- ما پیریم مستشار؟ ما مادر بزرگیم اعلیحضرت؟
م- نه نه اینجوری نیست. شما اشتباه برداشت کردید. اصلا ماجرا این نیست.
ن- ماجرا چیست و شما با رویا خانم چه رابطهای داشتید؟
م- من رابطه علمی داشتیم. ما روی یک پروژه تاریخی با هم کار میکردیم
ن- چرا از این گذشته تاریک خود چیزی به ما نگفتید؟
م- گذشته تاریک کدومه خانم؟ گذشتهای وجود نداشته
ن- میدانید چیست؟ ما هم که در فرانس بودیم، آنقدر آدمهایی بودند که میخواستند ما در پروژهشان به آنها کمک کنیم
م- نازخاتون!
ن- بله
م- فراموش کن. دروغ گفتم
ن- چی را دروغ گفتی؟
م- همین ماجرای شجره نامه و این پروژه تاریخی را
ن- چرا دروغ گفتی؟
م- برای اینکه شما متوجه بشی که دروغ گفتن چقدر کار بدیه و طرف مقابل چقدر ناراحت میشه و در ضمن من خواستم تلافی کنم
ن- شما 3 تا کار بد کردید مستشار: 1- به ما دروغ گفتید 2 و 3
م- 2 و 3 چی؟
ن- 2 و 3 مهم نیست مستشار
م- خب من معذرت میخوام از شما. شما منو ببخش
ن- از کجا معلوم بقیه حرفهای شما دروغ نباشد؟ از کجا معلوم اینکه به ما میگویید دوستمان دارید دروغ نباشد؟ از کجا معلوم اینکه میگویید با ما میمانید دروغ نباشد؟
م- (با گریه و استیصال) ول کن دیگه
ن- گریه نکنید. گریه نکنید ما خیلی حرف میزنیم. ما دیگر حرف نمیزنیم. ما برویم برای شما بمیریم
م- نه فقط ولم کن برم
ن- بروید؟ کجا بروید؟ بروید پیش رویا؟
م- بفرمایید منزل شما
فکر میکنم چنین دیالوگ و دیالوگهایی از این دست، روزها و شبها و ساعتها و دقایق و بارها و بارها بین زن و شوهرها رد و بدّ میشود! شما اینطور فکر نمیکنید؟