کاش می شد
کاش می شد قلبها آباد بود
کینه و غمها به دست باد بود
کاش می شد دل فراموشی نداشت
نم نم بارون هم آغوشی نداشت
کاش می شد کاشهای زندگی
گم شوند پشت نقاب زندگی
کاش می شد کاشها مهمان شوند
در میان غصه ها پنهان شوند
کاش می شد آسمان غمگین نبود
ردپای قهر و کین رنگین نبود
کاش میشد اشک را تهدید کرد
فرصت لبخند را تمدید کرد
کاش میشد از میان لحظه ها
لحظه ی دیدار را تجدید کرد
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه نگو، از این سفر با من نگو
من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو
کاش میشد لحظه ها را پس گرفت
کاش میشد از تو بود و با تو بود
کاش می شد در تو گم شد از همه
کاش میشد تا همیشه با تو بود
کاش فردا را کسی پنهان کند
لحظه را در لحظه سرگردان کند
کاش ساعت را بمیراند به خواب
ماه را بر شاخه آویزان کند

کاش یا هرگز نمیرویید بذر آشنایی
یا نمی انداخت از پا نخل امید جدایی
یا نمیشد دل گرفتار فریب ماهرویان
یا نمی غلتید با خون در جفای دلربایی
کاش یا صیاد سنگین دل نمی انداخت دامی
یا نمی آمد اسیر دانه ای مرغ هوایی
واقعا عاااالی
کسی می دونه کامل این شعر و از کئوم شاعره؟
دل به دریا می زنم دل را به دریا می زنی؟؟
خوبِ من! حیف است حال خوبمان را بد کنیم
راه رود جاری احساسمان را سد کنیم
عشق، در هر حالتی خوب است؛ خوبِ خوبِ خوب
پس نباید با “اگر” یا “شاید” آن را بد کنیم
دل به دریا میزنم من… دل به دریا میزنی؟
تا توکّل بر هر آنچه پیش میآید کنیم
جای حسرت خوردن و ماندن، بیا راهی شویم
پایمان را نذر راه و قسمتِ مقصد کنیم
میتوانی، میتوانم، میشود؛ نه! شک نکن
باورم کن تا “نباید” را “فقط باید” کنیم
زندگی جاریست؛ بسم الله… از آغاز راه …
نقطههای مشترک را میشود ممتد کنیم
آخرش روزی بهار خندههامان میرسد
پس بیا با عشق، فصل بغضمان را رد کنیم
:: رضا احسانپور :: مجموعه غزل «چه حرفها »
:: انتشارات فصل پنجم :: چاپ دوم
دیگر اشعار : رضا احسانپور
کاش شوربختی رنگی نداشت
دستهای بابای من رنگ بدبختی نداشت
کاش شادی و سرزندگی
می نشست بردلها با جاودانگی
کاش می شد سرنوشت خویش را از سرنوشت
کاش می شد اندکی تاریخ را بهتر نوشت
کاش می شد پشت پا زد بر تمام زندگی
داستان عمر خود را گونه ای دیگر نوشت
کاش می شد همچو سعدی رفت و رفت ورفت ورفت
قصه دلدادگی را بی در و پیکر نوشت
کاش می شد همچو حافظ فارغ از وابستگی
بی خود از خود بود و یک دیوان شعر تر نوشت
کاش می شد همچو مولانا زقرآن مغز را
برگزید و پوست را بگذار بهرخر نوشت
کاش می شد همچو خیام از فراز قله ها
جنگ شعر و دانش و اندیشه را ازبرنوشت
کاش می شد همچو فردوسی به سی سال تمام
حکمت و تاریخ حکمت را به یک دفتر نوشت
کاش می شد چون نظامی راوی صد بزم بود
عشق را با قصه شیرین تر از شکر نوشت
کاش می شد این غزل را پاره کرد و دور ریخت
جای آن یک چامه خونین خنیاگر نوشت
کاش می شد با زبانی ساده و عریان و ناب
شعر حق جو گفت و پس آنرا به آب زر نوشت
کاش میشد سرنوشت بعد مرگ را هم نوشت
کاش میشد مبلغ یارانه ها را بیشتر کرد
خیلی خوب بود
واقعا زیبا بود. زیباتر از اون شعرهای دوستان تو قسمت نظرات. دم همتون گرم
کاش می شد سرنوشت خویش را از سر نوشت
کاش می شد اندکی از تاریخ را بهتر نوشت
کاش می شد روی خط سرنوشت
روزهای با تو بودن را نوشت
کاش می شد پشت پا زد بر تمام زندگی
داستان عمر خود را گونه ای دیگر نوشت
کاش می شد زندگی از سر گرفت
با نگاهی نو حیات در بر گرفت
کاش می شد بار دیگر بچه شد
از همه الام و دردی کنده شد
کاش میشد بهر رفت زندگی
با نگاهی دوستی از سر رویم
رفتگان را پس بیاریم از راه شان
بی غم و اندوه رویم دنبال شان
دلم گرفته بود با وبت خوشحالم کردی دوست داشتم شعرتو.
سخت میترسیدم از اینکه من از نژاد شیشه باشم و شکستنی، او از نژاد جادها باشدو رفتنی، واین شد او رفت ومن شکستم…:-(
سلام وب قشنگی داری به وب منم سر بزن خوشحال میشم
کاش هیچ وقت وجود نداشتم
ali bod kheeeeeeeeeeeeeeeeeeeeiiiiiiiiiillllllllllliiiiiiiiiiiiiii doooooooooooooost dashtambavar konnnnnnnn
وبلاگ قشنگی دارین،دوست داشتی یه سر بهم بزن….
زندگی هیچ است و هیچ پس بیش از این به هیچ مپیچ
کاش با اندیشه ها بیگانه بودم
کاشکی دیوانه دیوانه بودم
کاشکی در رندی این مرد رندان
چاره گر با چاره ای رندانه بودم
کاشکی دیوانه بودم تا دلم غمگین نمیشد
یا چنین بر دوش صبرم بار غم سنگین نمیشد
کاش یا رب اشنائیها نبود
یا به دنبالش جدائیها نبود
یا که او با من نمیشد اشنا
یا مرا از او نمیکردی جدا
فقط بگو شاعر این شعر کیه؟
کاش میشد بدون مرز زندگی کرد
کاش میشد رها عاشق شد
کاش میشد از ابراز عشق نهراسید….
ای کاش این زندگی هم دنده عقب داشت.
کاش زندگی یک روز انچه دل می خواست بود
ای کاش را کاشتند سبز نشد……….
خدایا کاش می شد دوباره به همون دورانی برگردم کا تنها غمم “شکستن نوک مدادم ” بود
ای کاش……..
کاش می شد از پس احساسها خنده ها از اشک سبقت می گرفت
کاش می شد از الفبای وجود عین و شین و قاف نشات می گرفت
کاش می شد………………………….