گزارش يك آدم ربايي 3
در ادامه مطلب قبلي، بخوانيد بخش پاياني يادداشتهاي مرا از كتاب گزارش يك آدمربايي. ضمنا هر كس ميخواهد، بگويد تا فايل كتاب را برايش ايميل كنم.
صفحه 411: در حدود 20 مرد مسلح در باغ به استقبال آمدند و پدر روحاني آنها را به دليل مسير گناهكارانه اي كه در زندگي در پيش گرفته بودند و از تسليم شدن امتناع ميكردند، سرزنش كرد.
صفحه 414: … پدر روحاني درخواست او را در باغ در محاصره نيروهاي امنيتي به اجرا درآورد. آنها از او تقاضا كردند: پدر روحاني! بدون دعاي خير براي ما، نبايد برويد. همگي زانو زدند… با پرشي همچون طلبه هاي 15 ساله از اتومبيل پايين آمد و به وي ياميزار گفت: فقط بايد آرام باشي، پسرم! ديگر مشكلي وجود ندارد. همه آنها را به زانو درآوردم.
صفحه 423: نگهبانان حاضر، وارد اتاق شدند تا به پاچو تبريك بگويند. شنيدن اين خبر به اندازه اي آنها را خوشحال كرده بود كه پاچو لحظاتي فراموش كرد زندانبانان او همان افراد هستند.
صفحه 425: …ماروخا تا زماني كه پدر روحاني براي اسكوبار پيام تلويزيوني فرستاد، به برنامه غير قابل درك او گوش نميداد. ولي پس از آن با تماشاي آن برنامه، متوجه شد كه زندگي او و ساير گروگانها به تلاشهاي آن مرد بستگي دارد.
صفحه 427: … ماروخا با شادماني ناشي از احساس آزادي {خدا كند ما هم به زودي چنين شادماني را احساس كنيم} به صداي فرزندان و دوستانش در تلويزيون گوش ميداد…
صفحه 433: … خود نيز مقاله مينوشت. يكي از آنها را كه در ماه دسامبر نوشته بود براي نگهبانان خواند. مربوط به هنگامي بود كه گروه سياسي سنتي بر ضد مشروعيت مجلس هياهو به راه انداخت… “… همه ميدانيم كه در كلمبيا چگونه ميتوان آراي مردم را از آن خود كرد و اغلب نمايندگان مجلس، با چه شيوه اي انتخاب ميشوند…” اشاره كرده بود كه خريد و فروش آراي مردم در سراسر كشور، و بويژه در نواحي ساحلي و تقلب در شمارش آنها مرسوم و رايج است و …
صفحه 435: … با اينحال هنگامي كه ساعت 6 بعدازظهر فرا رسيد و در اتاق گشوده شد، به درستي باور كرد كه 6 ماه اسارت رنج آور چه تاثير مهلكي بر زندگي آينده او خواهد گذاشت. از هنگام مرگ مارينا و آزادي بئاتريس، گشوده شدن در را با فرا رسيدن لحظه آزادي يا مرگ مصادف ميدانست. براي هر دو مورد به يك اندازه احتمال وجود داشت. با وحشت منتظر شنيدن همان عبارت شوم و مخوف شد:
– آمده ايم شما را همراه خود ببريم. آماده شويد.