سوختن و ساختن!
دكتر آرش در وبلاگ خاطرات يك پزشك قانوني مطلبي تحت عنوان فوق نوشته كه ذيلا عينا نقل ميكنم. (در پايان نوشته:… اگه قصد دارید این مطلبو جایی نقل قول کنید …). اغلب نوشته هاي ايشون رو اول در گودر شير ميكنم و بعد سر فرصت ميخونم. بخوانيد تا با جديدترين روشهاي اعترافگيري آشنا شويد:
بچه که بودم نون آور خونه محسوب میشدم. شما هیچوقت نمیتونید تصور کنید من چه رنجهایی کشیدم. تا حالا اصطلاح “کودک کار” به گوشتون خورده؟ من یک کودک کار بودم. هر روز در کنار درس خوندن مجبور بودم برم دنبال یه لقمه نون حلال. حداقل نیم ساعت صف بایستم و چند تا نون بربری یا لواش بخرم و ببرم خونه. این حداکثر کاری بود که ازم بر میومد! اون موقع مثل حالا نبود که بریم واسه نون فیش بگیریم و یه جا بشینیم و مشغول تماشای ال سی دی بشیم تا خانومه صدامون کنه که سفارشتون حاضره.
باید زیر بارون و ظل آفتاب سر پا می ایستادیم و چهار چشمی مراقب می بودیم که کسی خارج از نوبت نون نگیره. اما یه تعداد خانم های خانه دار رند بودن که همیشه دلمون از دستشون خون بود. همینکه می رسیدن با آوردن بهانه هایی مثل اینکه “بچه م خونه تنهاست” یا “غذا رو گازه” تلاش میکردن خارج از نوبت نون بگیرن. شاطر محل ما هم که اصولا ارادت خاصی به خانم ها داشت تحت تاثیر قرار می گرفت و سریع کارشونو راه مینداخت. وقتی هم که بهش اعتراض می کردیم٬ قیافه جدی و نگران به خودش می گرفت و می گفت:
ــ مگه نشنیدید چی گفت؟ بچه ش رو گازه!
همه این سالها وقتی یاد حرف اون شاطر می افتادم لبخند میزدم. خیلی دلم می خواست دوباره ببینمش و ازش بپرسم مگه میشه بچه یکی رو گاز باشه؟ ولی خیلی وقته که به رحمت خدا رفته. اما حالا بعد این سالها فهمیدم که میشه بچه یکی رو گذاشت روی گاز. اما فرقش اینه که دیگه لبخند نمیزنم.
بیست و هشت سالشه. دیگه بچه نیست. ولی با این وجود بچه پدر و مادرش محسوب میشه. پلیس آگاهی بازداشتش میکنه. نمیدونم به چه جرمی. اصلا هم واسم مهم نیست بدونم. حداقل می دونم دروغ های بزرگ نمی گفت. رو اعصاب میلیونها نفر تخته شلنگ نمیزد. اختلاس خدامیلیارد تومانی هم نکرده بود. هر چی که بود بهش مظنون بودن. باید اعتراف می کرد. اما خب نمیکرد.
یکی از مامورها که اسمشو نمیبرم مدعیه میتونه ازش اعتراف بگیره. راهشو بلده. واسه اینکار آموزش دیده. من اسمشو میذارم آقای میرغضب! اونو روی یه تخت میخوابونه. البته تخت نبود. چهار تا پایه داشت ولی وسطش گود بود. نمیدونم کاربردش چیه. فلزی هم بود. دست و پاشو از پشت دستبند زد. دست بندها رو هم به هم دستبند زد. طوری که پسر شبیه هلال شد. بعد اونو انداخت توی گودی تخت. کاملا فیت شد. کوچکترین حرکتی نمیتونه بکنه. پس کاربرد این تخت این بود!
یه نوارچسب هم به دهنش میزنه تا یاوه گویی نکنه! اما اینطوری که کسی وادار به اعتراف نمیشه. عجله نکنید! گفتم که راهشو بلده. یه گاز پیک نیک زیر تخت روشن میکنه. یه سیگار هم برای خودش. شروع به قدم زدن میکنه. یه مدت بعد از اتاق بیرون میاد تا به پسر ثابت کنه در تصمیمش جدیه.
هر کسی که آشپزی کرده مطمئنا واسش پیش اومده که غذا روی گاز بوده و اون سرگرم کاری شد. فراموش کرد و غذاش سوخته. مثلا مشغول تماشای “ماریچی و خوان میگل” شده و اصلا حواسش نبوده که به آشپزخونه سر بزنه. اونوقت بوی سوختگی بوده که اونو به خودش آورده. واسه منم پیش اومده. گناه که نیست. انسان هست و نسیان! این آقای میرغضب هم یادش میره که دستش به چه کاری بند بوده. نیم ساعتی مشغول چای خوردن و تماشای تلویزیون میشه تا اینکه بوی سوختگی به مشامش میرسه…
سوختگی بسیار عمیق در هر جایی از بدن که با تخت در تماس بود. اگر چه زنده موند اما دستبندها اونقدر داغ شده بودن که از پوست و گوشت گذشتن و حتا سطح استخونو سوزوندن. لااقل اگه دهنش باز بود میتونست فریاد بزنه. خیلی سخته آدم بسوزه و بسازه. بدون اینکه بتونه دم بزنه. اونطور که تحقیق کردم توی جهنم میتونیم داد و فریاد کنیم و محدودیتی از این نظر نیست. ولی این بیرحم وقتی داشت جهنمو شبیه سازی میکرد٬ این آپشن رو ازش برداشت.
البته هیچ نگران آقای میرغضب نباشید. اتفاقی براش نمیافته. پلیس آگاهی به اندازه کافی مدرک علیه اوباش اینجا داره. یا میتونه درست کنه. کاری نداره! بنابراین به سادگی اونارو مجبور به سکوت میکنن. حتا رضایت میگیرن. دقیقا اتفاقی که افتاده! اینو از این بابت گفتم که برای این بابا دلشوره نگیرید که حالا چیکارش میکنن یا بچه هاش یتیم میشن…
اما ذکر چند تا نکته اینجا خیلی ضروریه. لطفا بخونید.
اول اینکه اگه قصد اعتراف گیری ازش داشتن چرا دهنشو بستن؟ یعنی چطور باید بهشون اعلام میکرد که قصد داره اعتراف کنه؟ پس آقایون مسئول! حالا در هر رده ای که هستید٬ اینجا ما افرادی داریم که از شکنجه کردن همنوعان خودشون لذت میبرن و تازه بابت اون از بیت المال حقوق میگیرن. من سکوت نکردم. واقعیتو گفتم. اگه به گوش شما رسید حجت بر شما تموم شد. اگه کاری نکنید پیش خدا و ملت مسئول هستید.
دوم اینکه من آدم ایده آل گرایی نیستم. اگرچه شخصا با هیچ شکلی از شکنجه موافق نیستم٬ اما در همه سرویس های امنیتی دنیا بدون استثنا در هر کشوری٬ ابزار شکنجه و افراد آموزش دیده وجود دارن. مصداقش هم بیش از هفتاد شرکت ثبت شده ای هست که صرفا ابزارهایی برای شکنجه انسان میسازن و حتا صادر میکنن. کسی هم بهشون معترض نمیشه. البته ممکنه در خیلی از کشورها٬ ده ها سال باشه که از این روشها و ابزارها استفاده نکرده باشن اما متاسفانه از ضروریات تلقی میشه. ولی برای شرایط بسیار خاص و در مکانهای بسیار محدود.
اما این دلیل نمیشه هر اداره آگاهی که در شهرهای بالای پنجاه هزار نفر شعبه داره مجهز به این ابزارها و افراد باشه. اونوقت چه نظارتی بر اونها هست که چنین فاجعه ای تکرار نشه؟
سوم اینکه رطب خورده منع رطب کی تواند کرد؟ به نظرم وقتی چنین رفتارهای وحشیانه ای بیخ گوش خودمون صورت میگیره٬ اصلا صلاحیت اینو نداریم که راجع به شکنجه شهروندان در سایر بلاد داد سخن سر بدیم و با قربانیان اونجا همدردی کنیم. تا اونجایی که میدونم به غیر از کشورهای آفریقایی و بعضی کشورهای عربی در هیچ کشور متمدنی٬ سیستم با مردم خودش چنین رفتاری نداره. مواردی هم که خبرش درز کرده٬ در نهایت تلاش برای حفظ جان شهروندان خودشون بود. اگرچه این هم توجیه درستی محسوب نمیشه.
چهارم اینکه این موضوع رو برای افراد معدودی تعریف کردم. اولین سئوالی که مطرح کردن این بود که جرم طرف چی بوده؟ به نظرم این سئوال خیلی بی ربط هست. اصلا هر جرمی رو مرتکب شده باشه٬ کرامت نوع انسان باید حفظ بشه. از صدام کثیف تر سراغ دارید؟ وقتی اونو از مغاکش بیرون کشیدن٬ مردم دنیا داشتن از تلویزیون چهره نئاندرتالی اونو مشاهده میکردن. همه خوشحال بودن. اما صدای خیلی از طرفداران حقوق بشر در اومد که کرامت انسانی با این نمایش زیر سئوال رفت. این اصلا ارتباطی با صدام نداشت. طرفداری از اون ام الخبائث هم محسوب نمیشد. بلکه ما با احترام گذاشتن به همنوع خودمون در واقع به نوع بشر کرامت می بخشیم.
نکته آخر اینکه اگه قصد دارید این مطلبو جایی نقل قول کنید خواهشا با همین عنوانی که انتخاب کردم نقل کنید. تیترهای ژورنالیستی انتخاب نکنید تا در ما رو گل نگیرن.