پس انداختۀ دین دروغ

سخنرانی های سمنان و خوزستانت و اصفهانت را که دیدم، تصویرت سرشار از “ترس” بود. نه تنها ترس از دست دادن قدرت و ثروت بلکه یک ترس شخصی که تک تک سلولهایت به آن گواهی میدادند. حرکت دستها و لحن گفتار و عربده هایت معنایی جز ترس برایم نداشت. تهدیدهایت همه اعتراف به ترس بود. یاد روزهاییت بخیر که حرکات چشم و ابرویت نشانه های “دورغ” بود …یادشان بخیر مباد!

دلم سوخت! تو بازنده خوبی هم نیستی . حتی دلم برای تنهایی تو هم سوخت! هوس کردم برای یکبار بگویمت که اگرکمی از جنس مردم بودی، اینک این همه تنها نبودی! خاتمی را ببین که پس از هشت سال، “تردیدش برای آمدن”، به همه ی آمدن ها و کاندیداها و ستادها و رسانه های آنها می چربد، بلکه در خاطر ایرانیان و قلب مردمانش جایی برای مرادها و مریدان دیروز و امروزت باقی نگذاشته است.

راستی دلت نمی سوزد ؟ فکرش را بکن ، چند روز دیگر که عنوان ات را از تو بگیرند، امضا بودجه ات را که نداشته باشی، چند نفر برای دوست داشتن و احترام، دورت را خواهند گرفت و با تو خواهند بود؟ چند نفر را داری که تنهایی ترسناکت را با آنها تقسیم می کنی؟

هشت سال گذشت. برای تو چه زود گذشت و برای ما چه سخت! کاش در این هشت سال دست کم چیزی برای گفتن داشتی که اگر “چیزی” بود، بگم بگمی وجود نداشت.

خودت را خسته نکن! گلویت را پاره نکن! سفرهای دم مرگ راتعطیل کن! قهرمان بازی در نیاور! تو خاطره هم نخواهی شد! تمثیلی خواهی شد تلخ:از دروغ و بلوف و اینک ترس ..

نامت را نمی آورم، باشد که فراموشش کنم با همه تلخی ها و هزینه ها و سیاه روزی هایی که برای مردمان سرزمینم به ارمغان آوردی ! باشد که لحظه ای غم بی احترامی یک ملت را در نگاه جهانیان از یاد ببرم. باشد که دمی فراموش کنم اینهمه جوان بیکار و معتاد را، اینهمه اختلاس را، اینهمه کارخانه تعطیل شده را، این همه تحصیل کرده فراری و اینهمه روشنفکر در غربت و اینهمه زندانی بی گناه و اینهمه مدیر خانه نشین را ! و…اینهمه دروغ را و اینهمه دروغ را و اینهمه دروغ را…

اما، نه! “تو” نباید فراموش شوی. باید در یادها باشی و بمانی تا عبرت دیگران شوی! عبرت یکایک کسانی باشی که نامت را بر روی برگه های رای نوشتند؛ عبرت همه ی ناکسانی که نامت را بی برگه های رای خواندند ..عبرت همانی شوی که نظرت را در سیاست خارجی و عدالت اجتماعی به خویش نزدیکتر دانست.عبرت همه ی گندم نماهای جو فروش و عوام فریب های مردم فروش ! عبرت خیل کسانی شوی که به پوشیدن عبای گشادت طمع کرده اند و… حتی عبرت آنهایی که عبای تنگ شده ریاست جمهوری را به اکراه و اجبار باید از نو بدوزندو اعتبار ببخشند.

باری… تنها ثمره ی هشت سال شنیدن نام نامحمود و کلام نامربوط تو همین عبرت هاست؛ باشد که تکرار نشوی!

بالا رفتی دوغ بود … قصه ی تو دروغ بود
پایین آمدی ماست بود…قصه ی ما راست بود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *