توحید و مسئله شرور

چند روز پیش، در مجموعه آثار استاد شهید مطهری مبحث توحید، بخش توحید و مساله شرور مطلب جالبی خواندم. دوست داشتم آنرا تایپ و منتشر کنم. اما چون  دسترسی درست و درمونی به اینترنت نداشتم، مجبور شدم اسکن و منتشر کنم. به بزرگی خودتون ببخشید

در بخشی از اون، تحت عنوان “تفکیک ناپذیری خیرات و شرور”  آمده:

لازمه هر معلولیتی این است که مرتبه بعدی ناقصتر باشد.

همچنین عنوان بخش بعدی اداره عالم بر اساس قانون کلیمیباشد.

پی نوشت:

متن فوق را به شرح زیر تایپ کردم:

اینجاست که آن دو مسئله دیگر پیدا میشود و باید طرح کرد. یک مسئله، مسئله تفکیک ناپذیری نور و ظلمت، و خیر و شر از یکدیگر است؛ یعنی اصول خیر و شر از یکدیگر تفکیک ناپذیرند. نه اینکه وضع عالم یک وضع ثابتی است که نمیشود جای این شر جزئی را پر کرد و بجای آن خیر گذاشت؛ به صورت یک نظام کلی در عالم، از یکدیگر تفکیک ناپذیرند؛ یعنی اگر در این دنیا حیات هست، موت هم باید در کنارش باشد، اگر غنا هست فقر هم باید در کنارش باشد، اگر قدرت هست ضعف هم باید در کنارش باشد، اگر سلامت هست بیماری هم باید در کنارش باشد، اگر رضا هست نارضایی هم باید در کنارش باشد، اینها از یکدیگر تفکیک ناپذیر نیست. بعد از این مساله، مساله فلسفه ها و فواید در کار می آید و یکدفعه اصلا فکر عوض میشود؛ آنهایی را که ما تا حالا بد حساب میکردیم و بد مطلق (صد در صد بد) میدانستیم – ولو میگفتیم چاره ای از وجودشان نیست و باید باشند؛ چون آن خوبیها هستند اینها هم باید باشند- میبینیم که نه، غیر از اینکه باید باشند به اعتبار اینکه وجودشان یک لازم لاینفک خوبیها هست باید باشند برای اینکه منشا خیرات بشوند و اگر اینها نبودند، اصلا آن خیرات نبود؛ علت و منشا خیرات زیادی هم هستند.
تفکیک ناپذیری خیرات و شرور
اما قسمت اول: مساله تفکیک ناپذیری (خیرات و شرور)؛ این یک حقیقت و حرف درستی است. ببنید این عالمی که ما در آن هستیم، عالم ماده است. عالم حرکت است، عالم تغییر و تبدل است، عالم تضاد و تزاحم (تزاحم علل با یکدیگر) است؛ یعنی این خصوصیات لازمه ذات این عالم است، نه اینکه لازمه ذات هستی است؛ میتواند عالمی باشد که در آن عالم حرکت اصلا نباشد (از باب اینکه از اول پر و کامل آفریده شده باشد)، عالمی که در آنجا به عبارت دیگر نور باشد و ظلمت اصلا وجود نداشته باشد، و چنین عوالمی هم در هستی وجود دارد. الهیون معتقد به یک چنین عوالمی هستند، چه در ماقبل این عالم و چه در مابعد این عالم. هستی از مبدا کل که فائض میشود، به حکم طبیعت علیت و معلولیت و به حکم طبیعت خودش، مرتبه به مرتبه نازلتر میشود (پانویس: لازمه معلولیت تاخر وجودی معلول از علت است). خواه ناخواه میرسد به مرتبه ای که وجود آن قدر ضعیف است که با نیستی آمیخته است. عالمی که ما اکنون در آن هستیم، آخرین تنزل نور وجود و آخرین حد قوس نزول است، منتها عالم کمال و تکامل است؛ هستی در همین عالم رو به تکامل و پر کردن نیستیها میرود که بازمیگردد روی قوس او، خودش برمیگردد به هستی اول (انا لله و انا الیه راجعون. بقره – 157( اینکه عرض کردم در عالم ما هستی با نیستی توام است و لازمه ذات این عالم این است که هستی و نیستی با یکدیگر توام بشود و بعد عرض کردم که عوالم دیگری هست (که چنین نیست)، برای این است که کسی خیال نکند اصلا لازمه هستی این است؛ نه، لازمه اصل هستی، نامحدودیت و اطلاق است، هستی در ذات خودش نیستی را طرد میکند ولی هستی در مراتب نزول خودش که لازمه معلولیت است (با نیستی توام است). لازمه هر معلولیتی (پانویس: معلولیت واقعی غیر از معلولیتی است که ما در عالم ماده میگوییم (که اصطلاحا علتهای اعدادی گفته میشود)؛ معلولیتی است که معلول از ذات علت ناشی شده باشد و علت، منشا ایجادی آن باشد) اینست که مرتبه بعدی ناقصتر باشد. خود این نقصان، راه یافتن عدم است. باز از آن مرتبه به مرتبه دیگری که از آن ناقصتر است نزول میکند، تا میرسد به دنیای ما، یعنی حالتی که به آن میگوییم “ماده” که همان قوه محض است و از هستی فقط این حظ و مرتبه را دارد که بالقوه است. میتواند هستیهای دیگر را به خود بپذیرد. این “میتواند بپذیرد” مبدا اصل حرکت میشود و حرکت لازمه ذات این عالم است. “این عالم، عالم حرکت آفریده شده است” یعنی اصلا قوامش به تدریج است، نه اینکه عالم را اول قلمبه آفریده اند، بعد کشش داده اند تا حرکت پیدا کرده است، یا عالم را در لازمان آفریده اند، بعد این زمان را کش داده اند تا شده است زمان. زمان و حرکت و تغییر و تدریج و… لازمه ذات عالم است. تاثر و قبول کردن اثر از دیگری لازمه ذات این عالم است؛ یعنی ماده این عالم که اثر را میپذیرد، آن دیگر ماده آفریده شده، پذیرنده آفریده شده، غیر از این هم نمیتوانسته آفریده شود. آن که غیر از این است، در غیر این عالم است، در جای دیگر است، در مرتبه دیگری از وجود است. ماده همین است، اثر میپذیرد؛ هم اثر مناسب میپذیرد، هم اثر ضد خودش را میپذیرد.

اداره عالم بر اساس قانون کلی
مطلب دیگر این است که نه فقط روی مشاهداتی که ما در عالم میکنیم میگوییم عالم بر اساس قانون کلی اداره میشود؛ خوشبختانه فعلا این فکر پیدا شده همه میدانند و حتی موحدین هم اقرار میکنند که این عالم بر اساس قانون کلی اداره میشود نه قانون جزئی؛ یعنی حیات ما و شما تابع یک قانون کلی در این عالم است که قرآن از آن تعبیر به “سنت” میکند؛ یعنی من یک قانون جزئی برای خودم ندارم، شما هم یک قانون جزئی ندارید، آن یکی هم قانون جزئی ندارد. به اصطلاح فلسفه، خداوند با اراده های شخصی و جزئی دنیا را اداره نمیکند، با یک اراده کلی عالم را اداره میکند و محال است با اراده شخصی و جزئی عالم را اداره کند، چون اراده جزئی و شخصی شان یک موجود حادث است، شان موجودی است که خودش تحت تاثیر عوامل دیگری باشد: یک “آن” این اراده، “آنِ” دیگر اراده دیگر. ذات واجب الوجود که اراده اش عین ذاتش است، محال است غیر از این (از او صادر شود) و متناسب با مقام قدّوسیت پروردگار غیر از این نیست که با یک اراده کلی و عمومی تمام هستی را ایجاد کرده باشد. پس عالم بر اساس نظام و قانون کلی اداره میشود. همین قدر ما فهمیدیم که از نظر پروردگار اراده ای که این عالم را اداره میکند یک اراده کلی است نه اراده شخصی و جزئی؛ سنت و قانون است؛ و از نظر این عالم تغییر پذیری و اثرپذیری این عالم و تاثیر علتهای این عالم در یکدیگر، لازمه طبیعت و ذات این عالم است.

با کلیک کردن روی تصاویر زیر، میتوانید آنها را در اندازه بزرگتر ببینید. سالم باشید

sh-motahary1

sh-motahary2

sh-motahary3

One Reply to “توحید و مسئله شرور”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *