دموکراسي يا دموقراضه

کتاب “دموکراسي يا دموقراضه” اثر جنجالي سيدمهدي شجاعي که در سال 1388 منتشر و بسرعت جمع آوري شده بود، در روزهاي اخير در شبکه اينترنت قابل دسترسي شده است.
به گزارش خبرنگار «بازتاب»،اين کتاب که تصوير پي دي اف آن از طريق ايميل
بين کاربران اينترنت رد و بدل مي شود، در سال 1388 چاپ شد و به سرعت به چاپ سوم رسيد؛ اما کليه نسخ آن جمع آوري گرديد.
بسياري از نخبگان و بزرگان طي سالهاي اخير درصدد دستيابي به نسخه اي از اين کتاب بودند و نسخه اي از آن يافت نمي شد. اما در روزهاي اخير نسخه اياز اين کتاب در شبکه اينترنت در حال انتشار است.
کتاب يادشده در چهارده فصل تهيه شده که عناوين برخي از فصول آن عبارتند از:

همه گذشتگان همه جور فحش بوده اند کسي که بيشتر مي بيند ، بيشتر مي دزدد.
پادشاه، بچه محل خداست.
دزدي کار زشتي است، مگر براي اهداف متعالي.
ويراني، مقدمه آبادني است.
دشمن چيزمفيدي است اگرکم آورديد خودتان درست کنيد.

محور اصلي کتاب کم‌حجم «دموکراسي يا دموقراضه» شرح دوران پادشاهي وسرنوشت حکومت اوست. کتابي که خواننده را به ياد رمان‌هاي “قلعه حيوانات” و “۱۹۸۴” جُرج اورول و گاهي رمان “بينايي” ژوزه ساراماگو مي‌اندازد. محمد معيني، بريده‌هايي از کتاب را انتخاب کرده و درمورد روند انتشار وجمع‌آوري و شمارگان اين کتاب نيز توضيحاتي داده است. متن زير سخنراني
دموقراضه خطاب به مديران حکومتي است که در آن مي‌کوشد اصول حکومت‌داري را به آنان بياموزد.

۱- مردم همه گوسفندند و ما چوپان:
حواستان باشد! بزرگ‌ترين اشتباه در حکومت، بها دادن به مردم، يا ارزش قائل شدن براي مردم است. شما مطمئن باشيد که اگر براي مردم، ارزشي بيش ازگوسفند قائل شويد، نمي‌توانيد بر آنها حکومت کنيد. بهاي مردم را شما معين مي‌کنيد، نه خودشان. اگر شما بر مردم قيمت
نگذاريد، آنها قيمتي بر خودشان مي‌گذارند که هيچ‌جورنمي‌توانيد بخريد. وتازه اين گوسفند که من گفتم بالاترين قيمت است: قيمت آدم‌هاي انديشمند
چاق و چله. قيمت بقيه‌ي مردم، حداکثر در حد پشگل گوسفند است و نه بيشتر.
نتيجه اين که: مردم را هر جور بار بياوريد، بار مي‌آيند. اگر به آنها احترام بگذاريد، فکر مي‌کنند که شما موظف‌ايد به آنها احترام بگذاريد.
اگر به آنها توضيح دهيد، گمان مي‌کنند که شما موظف به توضيح دادن‌ايد.

۲- هيچ‌وقت شنيده‌ايد که غذاي گوسفند را به او اهداء يا تقديم کنند؟ غذا يا علوفه گوسفند را جلويش مي‌ريزند. رفتار با مردم هم بايد درست مثل رفتار با گوسفند باشد. طبيعي‌ترين و مسلم‌ترين حق مردم را بايد با تحقير و توهين به آنها داد؛ وگرنه طلبکار مي‌شوند. اگر به مردم عزت بگذاريد يا احترام کنيد، مردم فکر مي‌کنند که شما موظف به عزت گذاشتن‌ايد و دنبال باقي مطالبات خود مي‌گردند.

۳- طوري برنامه‌ريزي کنيد که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند. مردم اگر مايحتاج خود را آسان به دست بياورند، اگر وقت اضافه داشته باشند، عصيان مي‌کنند، بداخلاقي مي‌کنند و به فکر اعتراض و انقلاب و اين حرف‌ها مي‌افتند.
يک تشکيلاتي را تأسيس کنيد که کارش چرخاندن مردم باشد، يا چرخاندن لقمه دور سر مردم. کارش چيدن موانع مختلف، پيش پاي مردم باشد. فرض کنيد که آب دريا فاصله‌اش يا مردم به اندازه دراز کردن يک دست است. جاي دريا را نمي‌توان عوض کرد، اما راه مردم را که مي‌شود دور کرد. هزار جور قانون مي‌شود وضع کرد که مردم دور کرهٔزمين بچرخند و دست آخر به همان نقطه‌اي
برسند که قبلاً بوده‌اند. و از شما به خاطر رسيدن به همان نقطه، تشکر هم بکنند.

۴- مردم را به دو دسته تقسيم کنيد و به يک دسته حقوق و مواجب بدهيد که مراقب آن دسته‌ي ديگر باشند. دسته اول، به طمع مواجب يا از ترس قطع شدن مواجب، مريد شما مي‌شوند و دسته‌ي دوم، از ترس دسته‌ي اول، مطيع و مِنقاد شما. به اين ترتيب، مملکت، خود به خود اداره مي‌شود، بي‌آنکه شما زحمتي بکشيد يا دغدغه‌اي داشته باشيد.

۵- مردم به دو دسته‌ي خيلي نامساوي تقسيم مي‌شوند: عوام و خواص. نسبت اين دو با هم، نسبت ۹۹به ۱است. يعني از هر ۱۰۰نفر، ۹۹نفر عوام‌اند – عين خودمان – و يک نفر خواص است. و هيچ آدم عاقلي، ۹۹را نمي‌گذارد، يک را بردارد. پس خواص را در شمار هيچ‌يک از اعضاي بدن خود به حساب نياوريد و در صورت لزوم، فقط به جلب رضايت عوام فکر کنيد. چرا که:
اولاً: جلب رضايت عوام، بسيار آسان‌تر از خواص است.
ثانياً: رضايت عوام را فله‌اي مي‌شود جلب کرد ولي خواص را يکي يکي؛ آن هم اگر بشود.
ثالثاً: عقل عوام به چشمشان است ولي عقل خواص، هر کدام، يک جايشان است که با زحمت هم نمي‌توان جايش را پيدا کرد. و از همه مهم‌تر، در انتخابات و رأي‌گيري، رأي خواص و عوام يک‌اندازه است. رأي آدم خاص که بيشتر يابزرگتر از آدم عوام نيست. پس آدم بايد مغز خر خورده باشد که خواص را با همه‌ي مشکلات‌شان جدي بگيرد.
خلاصه اين که: اين عوام‌اند که سرنوشت و تقدير خواص را رقم مي‌زنند. پس خود خواص را نبايد جدي گرفت، ولي خطر خواص را چرا. خيلي بايد مراقب بود. اين خواص، موجودات پليد و ناشناخته‌اي هستند که اگر ازشان غافل شويد، کار
دست‌تان مي‌دهند. عوام، هزارتايش کم است و خواص يک‌دانه‌اش زياد. اگر توانستيد سرشان را
زير آب بکنيد، بکنيد وگرنه لااقل مراقب باشيد که يکي‌شان دوتا نشود.

۶- هر کاري را که از انجامش عاجزيد، با صداي بلند اعلام کنيد که مي‌توانيد. هر چقدر کار، بزرگتر باشد و شما در انجام آن ناتوان‌تر، بايد
توانستن‌تان را قاطع‌تر و محکم‌تر و بلندتر اعلام کنيد تا مردم به توانمندي شما ايمان بياورند. انجام شدن يا نشدن آن کار مهم نيست؛ همان رعد و برق اوليه براي مردم مهم است. بعد از آن براي انجام نشدنش هزار دليل مي‌شود جفت و جور کرد.

۷- براي هر نقص و کاستي و کمبودتان، معجوني از دليل و حکمت و فلسفه درست کنيد و به مردم بخورانيد. مردم، استعداد غريبي دارند براي خر شدن. اگر نان نداريد که شکم مردم را سير کنيد، برايشان در فضيلت گرسنگي، داد سخن دهيد. اگر از عهده‌ي تأمين امنيت مردم برنيامديد، به آنها تفهيم کنيد که هزار و يک محصول و ثمره است که فقط از وجود ناامني به دست مي‌آيد. يکي از
آنها، تقويت توان مقاومت است. يکي از آنها ظهور استعدادهاي نهفته است
و…

۸- براي اين که مردم، کمتر در امور مملکت دخالت کنند و وقت شما را بگيرند، سعي کنيد که آنها را به خوابيدن بيشتر ترغيب کنيد. نغزترين کلام در اين مورد را هم باز از خود من شنيده‌ايد: هر که بيشتر مي‌خوابد، توان بيشتري ذخيره مي‌کند.

۹- اين اصل را هيچ‌وقت فراموش نکنيد: بزرگ‌ترين دشمن ما علم و دانش است. و تنها راه مبارزه با اين دشمن، تحقير کردن آن است. تا مي‌توانيد از افراد بي‌سواد، تجليل کنيد. آنها را در صدر بنشانيد. مناصب مهم و بزرگ را به آنها بسپاريد. و به همگان نشان دهيد که؛ علم و دانش، جز بدبختي و دردسر و بيکاري و گوشه‌گيري، خاصيت ديگري ندارد. اما حواستان باشد که چنين اتفاقي يک‌شبه نمي‌افتد. تغيير ديدگاه مردمي که يک‌عمر علم و دانش را اسباب افتخار و عزت مي‌دانسته‌اند، کار آساني نيست. در عمل! بايد در
عمل، کاري کنيد که مردم، مطمئن شوند که نتيجه‌ي آموختن علم ودانش، فقر و خفت و بيکاري است و نتيجه‌ي بي‌سوادي، ثروت و عزت و افتخار و قدرت.

۱۰- حتماً متوجه اين واقعيت شده‌ايد که افراد قدبلند به ديگران يعني کوتاه‌تران با ديده تحقير نگاه مي‌کنند. يعني قدبلندي اصولاً اسباب تفاخر و تکبر است. مضاف به اين که افراد قدبلند هرگز از افراد کوتاه‌قد فرمان نمي‌برند. نتيجه اين که: رمز بقاي مديريت، انتخاب و انتصاب زيردستاني است که قدشان از شما کوتاه‌تر باشد. اگر زماني مجبور شديد به استفاده از فرد قدبلند، حتماً يکي از اين دو کار را با او انجام دهيد:
يک: آنقدر بر سرش بکوبيد تا قد او هم به اندازه‌ي شما و بلکه کوتاه‌تر شود.
دو: قبل از شروع همکاري، قسمت اضافه قدش را ببريد تا به اندازه‌ي مطلوب‌تان برسد. از بالا يا پايين يا وسط فرقي نمي‌کند. مهم اين است که
وسيله تفاخر يا تکبر او را ببريد يا از بين ببريد.

۱۱- مردم در صورتي به شما احترام مي‌گذارند يا از شما فرمان مي‌برند که محتاجتان باشند. اين اخلاق و روحيه عموم مردم در همه جاي دنياست. تا وقتي براي شما حرمت و عزت قائل مي‌شوند که گرسنه باشند و نان‌شان دست شما باشد. حکومت اگر مردم را گرسنه و دست‌به‌دهن نگه ندارد، يا پاچه‌اش را مي‌گيرند يا تحويلش نمي‌گيرند.

۱۲- اين اصل بسيار مهم را هيچ‌گاه فراموش نکنيد که مردم، مشخصاً همه‌ي مردم، دزد و دروغگو و پشت‌هم‌اندازند، مگر آن که خلافش ثابت شود. در حالي که انسان‌هاي ابله، تصورشان غير از اين است و فکر مي‌کنند که اصل بربرائت است، مگر آن که خلافش ثابت شود.

۱۳- اين جمله را هميشه سرلوحه‌ي همه‌ي بوق‌ها و شعارها و سخنراني‌هايتان قرار دهيد که: «وقت کم است و ما تا مي‌توانيم بايد خدمت کنيم.» و خودتان
هر لحظه به خاطر داشته باشد که: «فقط دو سال فرصت داريم تا بارمان را براي همه‌ي عمر ببنديم.»

۱۴- حواستان باشد که خيلي‌ها به خاطر تفاوت موجود در بينايي ما، سعي مي‌کنند که هر محصولي را به عنوان اثر هنري به ما قالب کنند. مراقب باشيد که… فقط و فقط اثري هنري محسوب مي‌شود، که با دست قابل لمس باشد.

۱۵- دروغ گفتن هنر است. هنري که از عهده‌ي هر کسي ساخته نيست. و مهم‌ترين اصل در اين هنر، داشتن جسارت است. دروغي که با شهامت و قاطعيت و اعتماد به نفس گفته مي‌شود، از هر راستي، قابل قبول‌تر و باورپذيرتر است. امتحان
کنيد! در روز روشن که خورشيد وسط آسمان است، مقابل همه‌ي مردم بايستيد و محکم و قاطع بگوييد که: «الان شب تيره است و اين مختصر روشني هم محصول ستاره‌هاست.» اگر همه‌ي مردم حرفتان را باور نکردند، من اسمم را عوض
مي‌کنم. چرا مردم باور مي‌کنند؟! براي اين که هيچ‌کس تصور هم نمي‌کند که با اين قاطعيت و محکمي بشود دروغ گفت.

۱۶- شنيده‌ام که بعضي از مردم، گاهي با شگفتي و اعجاب اظهار مي‌کنند که:
ما اين همه حرف‌هاي مهم را از کجايمان در مي‌آوريم؟!
گور پدر مردم! من اين حرف و سؤال را گاهي از زبان شما – يعني دوستان ابله خودم – هم شنيده‌ام! کسي که چنين سؤالي را مي‌پرسد، پيداست که هنوز به ارتباط ما با عالم بالا، ايمان نياورده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *