داستان مردن و زنده شدن من
مردن به آنی هست؛ یک چشم بر هم زدن! به قول قدیمیها: آدمیه و دمی!
دیروز که برای چکاپ نزد متخصص قلب رفته بودم؛ بنده خدایی کنارم در نوبت نشسته بود. پرسید چرا آمده ای؟
گفتمش من سال 94 عمل قلب باز داشته ام آن هم 2 بار پشت سر هم.
جریان را پرسید. برایش تعریف کردم. گفتم شاید بد نباشد برای شما هم جزئیات اون لحظات مردن و زنده شدن را به طور کامل تعریف کنم.
اواخر اسفند 93 علائم بیماری قلبی در من آشکار شد و با سرعت و شدت تمام پیش رفت و مرا زمین زد. نزدیک عید در بیمارستان ولیعصر قم بستری شدم و TNG به من وصل کردند. با اصرار من و به قول خودشان با دارو (از جمله آسپرین) مرخصم کردند و گفتند برو بعد از عید بیا برای آنژیوگرافی تا معلوم شود که مشکل قلب و عروقت چیست؟
بالاخره روز 31 فروردین 94 ساعت حدود 3 و نیم بعد از ظهر به اتاق آنژیو (در همان بیمارستان ولیعصر) رفتم. بعد از اینکه مقدمات کار فراهم شد، دکتر به بالای سرم آمد و گفت: آقای خسروبیگی حواست به من هست؟ گفتم بله. گفت هر وقت بهت گفتم سرفه کن؛ سرفه کن. گفتم چشم. دیگر نفهمیدم چه شد!!!
آنژیوگرافی حدود 15 دقیقه طول میکشد. اما من حدود یک ساعت بعد چشمانم را که انگار یک آن/لحظه بسته بودم، باز کردم و دیدم همه 6 – 7 نفری که دور و بر تخت آنژیو هستند رنگشون شده عین گچ دیوار و سراسیمه هستند و پر تلاطم و شنیدم که میگویند نوارو برگردونید که ببینیم چی شد؟ اسپاسم بود و …. اصطلاحات پزشکی به کار میبردند که من سر در نمیاوردم. بعد از چند دقیقه مرا از تخت آنژیو به کناری در همان اتاق آنژیو کشیدند. همسرم (که بهش نگفته بودند ایست قلبی تنفسی کرده ام) به بالای سرم آمد و گفت: حالت خوبه؟ گفتم آره. گفت نمیترسی؟ گفتم نه؛ برای چی بترسم؟
چون اصلا نمیدانستم چه اتفاقی افتاده و بنابراین دلیلی نداشت بترسم که تازه اگر میدانستم هم ترسی نداشتم. مخصوصا که در آن مقطع (بر خلاف الان) اطلاعاتی در خصوص بیماری کرونر و ایست قلبی تنفسی (یا به زبان خودمانی؛ مرگ) و … نداشتم.
همسرم گفت میگن همین الان باید عملت کنند. گفتم خب عمل کنند. رفتند و آمدند و گفتند این بیمارستان برای عمل جراحی قلب باز؛ طرف قرارداد بهداری بهداشت نفت نیست و باید همین الان 18 میلیون تومن بدی. گفتم من الان از کجا 18 میلیون تومن بیارم؟
مرا به بخش منتقل کردند و همکارانم و مسئولین محل کارم که خدا خیرشون بده با بهداری بهداشت نفت قم و با بیمارستان نفت تهران هماهنگ کرده بودند و قرار شد مرا با آمبولانس تحت مانیتور به بیمارستان نفت تهران اعزام کنند.
فردای آن روز صبح حدود ساعت 9 و نیم پزشک معالج به بالای سرم آمد و گفت: آقای خسروبیگی شما دیروز ما را خیلی ترسوندی. گفتم خانم دکتر چرا؟ گفت ایست قلبی تنفسی کردی. وقتی از چهره من متوجه شد که نفهمیده ام چه میگوید گفت:مردی. رفتی اون دنیا و ما با 3 بار شوک برت گردوندیم. حالا جای دستگاه شوک روی سینه ت درد نمیکنه؟ من نگاه به سینه ام کردم و تازه اونموقع متوجه شدم که چه تجربه عظیمی را از سر گذرانده ام.
چیزی حدود 1 ساعت طول کشیده بود تا سطح هوشیاری من به 5 برسد و بتوانم از اطرافم باخبر شوم و این مدت 1 ساعته برای من همچون یک “آن” گذشته بود. انگار یک لحظه چشمانم را بسته بودم و همه چیز تاریک شد و بعد باز کردم. در حد یک چشم بهم زدن. همین! بدون اینکه بفهمم که مرده و زنده شده ام. بی شک لطف خدا شاملم شده بود و زندگی دوباره یافته بودم.
خلاصه مرا با آمبولانس تحت مانیتور به تهران اعزام کردند. آقای دکتر غلامی جلوی درب اورژانس بیمارستان نفت منتظر من بود. کیفش دستش بود و میخواست بره ولی هماهنگ کرده بودند تا بماند و مرا ویزیت کند. به محضی که مرا دید پرسید: آقای خسروبیگی آسپرین مصرف میکردی؟ گفتم بله. گفت تا کی؟ گفتم تا دیروز. گفت خب اگر ما عملت کنیم خونریزی میکنی ولی اگر اورژانسی باشد چاره ای نداریم. من برم سی دی آنژیو تو را (که همراهم بود) نگاه کنم و بیام. رفت و آمد و دستور داد که آماده اش کنید فردا صبح عملش میکنیم. چون لفت مین left main من یعنی رگ اصلی سمت چپ قلبم؛ که به خود قلب خون میرساند 100 درصد گرفتگی داشت!
صبح چهارشنبه 2 اردیبهشت 94 ساعت 8 و نیم که در اتاق عمل مرا بیهوش کردند؛ صبح پنجشنبه ساعت 6 و نیم به هوش آمدم. یعنی 22 ساعت بیهوش بودم. بعدش به من گفتند که حدود ساعت 2 بعد از ظهر (چون عمل قلب باز 4 الی 5 ساعت طول میکشه) مرا از اتاق عمل بیرون آورده اند و چون خونریزی داشتم دوباره به اتاق عمل برده و برای بار دوم ساعت حدود 12 شب عمل کرده اند (برای جلوگیری از خونریزی)
بعد از عمل جراحی قلب باز؛ دو بار چنان دردی کشیدم که در عمرم تجربه نکرده بودم. بار اول همان روز اول بعد از عمل حدود ساعت 5 بعد از ظهر چنان از درد فریاد میکردم که پرستاران میگفتند اینجا بیمارستانه و سر و صدا نکن. بهشان گفتم من همین الان 80 تا ترکش در بدنم دارم اما تا کنون چنین دردی نداشته ام که آنها مرفین خالص به من تزریق کردند و به هپروت رفتم! و بار دوم هم پس از ترخیص از بیمارستان و رسیدن به خانه و …
خداوند انشااله به همه پزشکان و کادر درمان و به همه شما سلامتی عطا فرماید انشااله

