دسته: گروه لاگ

  • پسربچه و پیرمرد

    پسربچه گفت: «بعضی وقتها قاشق از دستم می‌افتد.» پیرمرد گفت: «منم گاهی اوقات قاشق از دستم می‌افتد.» پسربچه با صدای آهسته گفت: «شلوارم را خیس می‌کنم.» پیرمرد خندید و گفت:...

  • اطلاعات

    بچه که بودم جزو اولین کسانی بودیم که تلفن داشتیم. اون موقعها بیشتر همسایه‌هامون تلفن نداشتند. اون تلفن دیواری با جعبۀ بلوط رو دیواره پلۀ پایینی کاملاً یادمه. گوشی تلفن...

  • هفت گناهی …

    هفت گناهی که بخشودنی نیستند عنوان میدان مرکزی شهر نورنبرگ آلمان . عکسی که دوست عزیزم آقای باقری ازطریق ایمیل برایم ارسال کرده اند البته کیفیت عکس بالا بود سعی...

  • خدایا…

    پروردگارا … در جان من آزادگی ،در روح من بی نیازی بگذار ،در قلبم اطمینان ، در کارهایم یک رنگی ، در چشمم نور، و در دینم روشن بینی

  • مصرف دارو

    by: mojtaba امروز با کمک گوگل در اینترنت جستجو کردم و یک روزنامه دیواری در مورد مصرف دارو تهیه کردم. این کار بعنوان یک تکلیف برای درس حرفه بود.

  • هنوز هم …

    ساعتی از عاشقی سالی از  انتظار عادتی  از مهر سکوتی از حیا دستی تا آسمان امیدی به معبود اشکی از غم دلی شکسته هنوز هم جمعه ها برایم رنگ تو را...