پسربچه و پیرمرد
پسربچه گفت: «بعضی وقتها قاشق از دستم میافتد.» پیرمرد گفت: «منم گاهی اوقات قاشق از دستم میافتد.» پسربچه با صدای آهسته گفت: «شلوارم را خیس میکنم.» پیرمرد خندید و گفت:...
پسربچه گفت: «بعضی وقتها قاشق از دستم میافتد.» پیرمرد گفت: «منم گاهی اوقات قاشق از دستم میافتد.» پسربچه با صدای آهسته گفت: «شلوارم را خیس میکنم.» پیرمرد خندید و گفت:...
بچه که بودم جزو اولین کسانی بودیم که تلفن داشتیم. اون موقعها بیشتر همسایههامون تلفن نداشتند. اون تلفن دیواری با جعبۀ بلوط رو دیواره پلۀ پایینی کاملاً یادمه. گوشی تلفن...
هفت گناهی که بخشودنی نیستند عنوان میدان مرکزی شهر نورنبرگ آلمان . عکسی که دوست عزیزم آقای باقری ازطریق ایمیل برایم ارسال کرده اند البته کیفیت عکس بالا بود سعی...
امروز اولین روز زمستانی البته اونم از نوع پربرفش توی اراک بود روزهای قبلی برف چست و چابکی اومده بود و اما برف امروز و دیشب اساسی زمین رو سفید...
پروردگارا … در جان من آزادگی ،در روح من بی نیازی بگذار ،در قلبم اطمینان ، در کارهایم یک رنگی ، در چشمم نور، و در دینم روشن بینی
ژرفتر بیاندیشیم شاید که عمل کنیم: آیا می دانید که : تفاوت کشورهای ثروتمند و فقیر، تفاوت قدمت آنها نیست؟ زیرا برای مثال کشور مصر بیش از ۳۰۰۰ سال تاریخ...
امروز “او” یاد گرفتم. حالا صداهایی که یاد گرفتم خودم تایپ می کنم: او – و – دو – مو – دود – سو
by: mojtaba امروز با کمک گوگل در اینترنت جستجو کردم و یک روزنامه دیواری در مورد مصرف دارو تهیه کردم. این کار بعنوان یک تکلیف برای درس حرفه بود.
بابا آب داد. بابا بادام داد. آب – اسب – داس – آمد – بابا آمد. آ ا ب د م س داماد آمد. بابا با اسب آمد. توضیح مصطفی:...
ساعتی از عاشقی سالی از انتظار عادتی از مهر سکوتی از حیا دستی تا آسمان امیدی به معبود اشکی از غم دلی شکسته هنوز هم جمعه ها برایم رنگ تو را...