دسته: داستان

داستان

  • رطب خورده

    روزی مردی گوش بچه خود بگرفته به حضور پیامبر خاتم رسید. گفت: یا محمد، بارها به این فرزندم گفتم زیاد خرما نخور، موثر نمی‌افتد. او را نزد تو آورده‌ام که...

  • تف

    گویند روزی نامردی مردرو، در محراب مسجد زنا میکرد. زیدی که او را میشناخت، از راه رسید و گفت: تف به ذاتت! در خانه‌ی خدا؟! مرد نامرد، زن را رها...

  • چوپان دروغگو

    چوپانی هدایت گله ای به عهده گرفت. روزی فریاد  برآورد: کمک! گرگ آمد و بر گوسفندان زد. مردم سراسیمه به سمت او و گله دویدند. اما او بر سنگی نشسته...

  • بلدرچین ها

    بلدرچین نر و ماده‌ای در مزرعه گندمی به همراه جوجه‌هایش لانه داشت. روزها بلدرچینها به دنبال کارهای روزانه بیرون همی‌رفتند و به جوجه‌ها همی‌سپردند که گوش بزنگ اوضاع و احوال...

  • قلب عاشق

    داستان بسیار زیبای زیر را یکی از دوستان با ایمیل فرستاده. با تشکر از ایشان وقتی که در بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه...

  • وکیل خسیس

    داستان کوتاه زیر رو یکی از آشنایان ایمیل کرده. ضمن تشکر از ایشون، توجه شما رو به اون جلب میکنم: مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در...