در صنعتی در اصفهان

جانا بیا بشنو فغان، در صنعتی در اصفهان

بشنو ز درد بیدلان، در صنعتی در اصفهان

از درس و از استادها، هر سو بود فریادها

ویران شده بنیادها، در صنعتی در اصفهان

رو امتحانها را ببین، پرواز جانها را ببین

بی خانمانها را ببین، در صنعتی در اصفهان

مشروطها آواره ها، بدبختها بی چاره ها

اخراجی ها بیکاره ها، در صنعتی در اصفهان

مشروطم و بس مبتلا، گویم ترا شرح بلا

بنگر به دشت کربلا، در صنعتی در اصفهان

سر حال و شادان آمدم، از شهر تهران آمدم

خوشحال و خندان آمدم ، در صنعتی در اصفهان

مشروط و گریان گشته ام، بدبخت و نالان گشته ام

بی حال و بی جان گشته ام، در صنعتی در اصفهان

آن پهلوانیها چه شد، آن قهرمانیها چه شد

آه آن جوانیها چه شد ، در صنعتی در اصفهان

کو آن جوانی آن جهش؟ ، کو آن نود سانت پرش؟

بنگر که گشتم دودکش ، در صنعتی در اصفهان

بنگر به چه زاری شدم ، انبار بیماری شدم

از غصه سیگاری شدم ، در صنعتی در اصفهان

اسپک کجا پاسور کو؟ ، تا سینه روی تور کو؟

آن قدرت و آن زور کو؟ ، در صنعتی در اصفهان

اینک بجز ضلع وتر ، اصلاً نمی دانم دگر

دانم شوم زین هم بتر ، در صنعتی در اصفهان

ورزش فراموشم شده ، این قصه در گوشم شده

کز سر بدر هوشم شده ، در صنعتی در اصفهان

آموزش دانشکده ، بر جان ما آتش زده

برپا شده آتشکده ، در صنعتی در اصفهان

از دست آموزشچیان ، هر دم مثال عاشقان

آهت رود تا آسمان ، در صنعتی در اصفهان

آموزشی خوارت کند ، از غصه بیمارت کند

صد عشوه در کارت کند ، در صنعتی در اصفهان

از موشک صدامیان ، اصلاً نباشد باکمان

وحشت بود از امتحان ، در صنعتی در اصفهان

از نقلیه صدها فغان ، دارد دل پیر و جوان

راننده ها شیر ژیان ، در صنعتی در اصفهان

راننده دشنامت کند ، در جمع بدنامت کند

صد زهر در کامت کند ، در صنعتی در اصفهان

چشمان خود را کج کند ، ابروی خود معوج کند

پیوسته با تو لج کند ، در صنعتی در اصفهان

وقتی سوارت می کند ، صد طعنه بارت می کند

با طعنه خوارت می کند ، در صنعتی در اصفهان

گوید ترا ای بی پدر ! ، باشد مگر گوش تو کر

در را ببند آهسته تر ، در صنعتی در اصفهان

سرویس اگر پیدا شود ، بر گرد آن غوغا شود

هنگامه ای برپا شود ، در صنعتی در اصفهان

این می پرد از پنجره ، آن در میان گردد یله

حقا که گردد ولوله ، در صنعتی در اصفهان

این می پرد بر روی آن ، آن یک کند داد و فغان

گویی شده آخر زمان ، در صنعتی در اصفهان

بیچاره خیل خواهران ، از ترس این غوغاگران

لرزند چون برگ خزان ، در صنعتی در اصفهان

چون پر شود سرویس شب ، از صد نفر در هر وجب

جان از فشار آید به لب ، در صنعتی در اصفهان

چون ساندویچ پیچی به هم ، اما ندارد درد و غم

زیرا بود سرویس کم ، در صنعتی در اصفهان

از وضع این تالارها ، دارم بسی گفتارها

بشنو تو از بیمارها ، در صنعتی در اصفهان

هر کس که در تالار شد ، از سردیش بیمار شد

مفلوک و ناهنجار شد ، در صنعتی در اصفهان

تالار از سرما دگر ، قطب شمال است ای پسر

شاید از آن هم سردتر ، در صنعتی در اصفهان

از درد اگر گشتی ولو ، قرصی به میل خود بجو

اما به بهداری مرو ، در صنعتی در اصفهان

گشتی بدانجا گر روان ، این نکته را قبلاً بدان

دکتر نمی بینی در آن ، در صنعتی در اصفهان

هر چند بهداری ما ، پر باشد از قرص و دوا

دکتر بود چون کیمیا ، در صنعتی در اصفهان

این را بدان کاین دکتران ، باشد سه ساعت کارشان

بیمار شو در آن زمان ، در صنعتی در اصفهان

استاد بلوا می کند ، مشت تو را وا می کند

بر تو جفاها می کند ، در صنعتی در اصفهان

تا بوق سگ بیدار بمان ، هی درس را از بر بخوان

اما بمان در امتحان ، در صنعتی در اصفهان

در کپ زدن استاد شو ، با ده گرفتن شاد شو

از ترس درس آزاد شو ، در صنعتی در اصفهان

با جزوه هایت جنگ کن ، هی موی خود را چنگ کن

چشمان خود را تنگ کن ، در صنعتی در اصفهان

از کله ریزد موی تو ، آشفته گردد خوی تو

کم گردد آبروی تو ، در صنعتی در اصفهان

کم گر معدل گرددت ، اوضاع مشکل گرددت

مدرک معادل گرددت ، در صنعتی در اصفهان

گر خسته گشتی از جهان ، وز گردش هفت آسمان

حتماً تو داری امتحان ، در صنعتی در اصفهان

هضم غذا مشکل بود ، چون پر ز سنگ و گل بود

وز فضله ها فاضل بود ، در صنعتی در اصفهان

گر فضله بینی در غذا ، دانی که باشد از کجا؟

پر موش باشد سلفها ، در صنعتی در اصفهان

انگشتری از مرد و زن ، گر گم شود اندر چمن

پیدا کنی در آش من ، در صنعتی در اصفهان

یکدم بیا در سلفها ، در قرمه سبزی های ما

بنگر فضای سبز را ، در صنعتی در اصفهان

بی آنکه دستی رو شود ، هر شب چمن کوکو شود

زاغ و زغن تیهو شود ، در صنعتی در اصفهان

از گوشتها دل آب شد ، سر آشپز ارباب شد

سگ هم دگر کمیاب شد ، در صنعتی در اصفهان

از پوست تخم ماکیان ، تا فضله افلاکیان

در ” بیدگی ” گردد عیان ، در صنعتی در اصفهان

کن سینی ات را زیر و رو ، صد راز پنهانی بجو

از سنگ و سوسک و میخ و مو ، در صنعتی در اصفهان

در سینی ات گر شد عیان ، یک تکه ران ماکیان

حتماً ژتون گردد گران ، در صنعتی در اصفهان

گر قند خواهی یا شکر ، یا شام قدری بیشتر

گردد برایت دردسر ، در صنعتی در اصفهان

گر چه غذا خیلی بده ، این آشپز اهل سده

گوید به تو ” جیتون ” بده ، در صنعتی در اصفهان

تا در غذا کافور شد ، اوضاع ما ناجور شد

تن ها همه رنجور شد ، در صنعتی در اصفهان

گر موش دیدی در غذا ، هیچت نباشد ادعا

کم کاری است از گربه ها ، در صنعتی در اصفهان

دیشب به صید موشها ، یک گربه ظالم بلا

افتاده در دیگ غذا ، در صنعتی در اصفهان

مرحوم گربه بیگمان ، امشب ز لطف سلفیان

باشد میان شاممان ، در صنعتی در اصفهان

هر چند بس آشفته ام ، شنها به دندان سفته ام

از سلفها کم گفته ام ، در صنعتی در اصفهان

از وام تحصیلی مگو ، آشوب و خونریزی مجو

کم کن تو از این گفتگو ، در صنعتی در اصفهان

هر ترم کمتر می شود ، جیبت تهی تر می شود

چشمت ز غم تر می شود ، در صنعتی در اصفهان

بی پول و رسوا می شوی ، همچون گداها می شوی

رسوا به هر جا می شوی ، در صنعتی در اصفهان

مسئول اگر جوید ترا ، در استکان شوید ترا

اینگونه می گوید ترا ، در صنعتی در اصفهان

هان پیکر رنجور کو؟ ، جان و تن ناجور کو؟

یک عینکی یا کور کو؟ ، در صنعتی در اصفهان

داریم ما در این مکان ، کادری ز استاد جوان

زینرو بود سخت امتحان ، در صنعتی در اصفهان

هضم غذا آسان بود ، بهتر ز رستوران بود

هی جوجه بریان بود ، در صنعتی در اصفهان

سنگ و شن و زنبور کو؟ ، موی سیاه و بور کو؟

تهمت مزن کافور کو؟ ، در صنعتی در اصفهان

انگشتری پیدا کنی ، آنوقت این بلوا کنی ؟

با ما چرا دعوا کنی؟ ، در صنعتی در اصفهان

کو پوست تخم ماکیان؟ ، کو فضله افلاکیان ؟

چشمت خطا دارد جوان ، در صنعتی در اصفهان

با هشت تومان شما ، بهتر از این خواهی غذا ؟

کم کن تو روی خویش را ، در صنعتی در اصفهان

راننده باشد یار تو ، هم صحبت و غمخوار تو

کی می دهد آزار تو ، در صنعتی در اصفهان

کارش زیاد است این بشر ، باشد تو را جای پدر

گر گویدت ای کره خر ! ، در صنعتی در اصفهان

از شه فنر یا واسکازین ، باشد چنین زار و حزین

پرکاریش را هم ببین ، در صنعتی در اصفهان

بس نظم دارد کار او ، شیرین بود گفتار او

باشد متین کردار او ، در صنعتی در اصفهان

بس خوشدل است و مهربان ، باشد منظم هر زمان

هان قدر اینها را بدان ، در صنعتی در اصفهان

ناز از همه آنان بخر ، این ناز را با جان بخر

ناراحتی ؟ پیکان بخر ، در صنعتی در اصفهان

باور کنید ای دوستان ، طولانی است این داستان

باید ولی از ترس جان ، در صنعتی در اصفهان

کم گویم و دم در کشم ، جام خموشی سر کشم

تا دردسر کمتر کشم ، در صنعتی در اصفهان

پی نوشت: بچه های پشت کوه سید ممد

41 Replies to “در صنعتی در اصفهان”

  1. حسین بختیاری

    با سلام
    یکی از شعرای خوش ذوق دانشگاه صنعتی اصفهان آقای حمید طاهری است که علیرغم سرودن شعرهای ناب و بیادماندنی متاسفانه نام ایشان کمتر ذکر میشود و چون معمولا ایشان شعرهایی را که میسرود نمینوشت بمرور زمان این اشعار از یادها رفته است و اما یکی از اشعار ایشان که بر وزن شاهنامه فردوسی است و بقول ایشان خان اول رستم یعنی قبولی در دانشگاه است را از یکی از سایتها پیدا کردم که برایتان کپی میکنم. متاسفانه خان دوم یعنی عاشق شدن رستم و خان سوم یعنی مشروط شدن رستم را که ایشان در زمان دانشجویی برای ما قرائت کرد در دسترس نیست و دوستان اگر یافتند در سایت بگذارند.
    بسی رنج بردم در این سال سی که مدرک بگیرم زبد شانسی

    نشد، دادم از کف همه زندگی نهادم به سر افسر بندگی

    نبودم اوایل چنین ناتوان که بودم به سر موی و بودم جوان

    نه تن خسته و ناتوان بودمی نه اینگونه نامهربان بودمی

    نه اهریمنی طینتی داشتم نه بر خوی بد عادتی داشتم

    کنون بشنوید اینکه بیچاره من چه سان گشته‌ام اینچنین اهرمن

    بود شرح احوال من بس دراز ولی قطره ای گویم از بحر، باز

    به هوش و خرد شهره بودم به شهر نبودی چو من درس خوانی به دهر

    به کنکور و در رزم کنکوریان زدم تستها را یکی در میان

    به کف آمدم رتبه‌ای زیر صد نیارد چو من رتبه کس تا ابد

    خیالم که دیگر مهندس شدم نبودم خبر زینکه مفلس شدم

    به خود وعده‌ای نیک دادم همی که چون در خط درس افتادمی

    بیابم اگر صد هزاران کتاب زنم از خوراک و ببرم ز خواب

    چنانش بخوانم به روزان و شب که خود گردم از کار خود در عجب

    ولیکن چو پایم بدینجا رسید نبیند دو چشمت که چشمم چه دید

    به هنگامه ثبت نامم دمار برآمد به یک روزه هفتاد بار

    به «آموزش»اش چون گذارم فتاد رخ سرخ من رو به زردی نهاد

    چو دادندمی صد هزاران ورق به رخساره زردم آمد عرق

    چنان بی کس و خسته ماندم به صف که رست از کف کفش مخلص علف

    پس از آن چو دیگر به صف ماندگان به یک نمره گشتم من از بندگان

    بماند…، پس نمره‌ای گم شدم جدا از خود و شهر و مردم شدم

    به خود گفتم این زندگی بهتر است ره دانشم راه پر گوهر است

    گذشتم از آن فکر پیشینه‌ام که من دیگر آن شخص پیشین نه ام

    به من چه که دیگر کسان چون کنند؟ به من چه، چه در کار گردون کنند؟

    به من چه فلانی دل آزرده است؟ به من چه خر مش رجب مرده است؟

    که دانش چراغ ره آدم است کلید در گنج این عالم است

    چو فرصت غنیمت شمارم کنون مرا علم و دانش شود رهنمون

    پس از آن به مکتب نهادم چو پای ز یک درب چوبی بسی بی صدای

    به رزم اندر آمد یکی اوستاد بگفتا: شکاری به دام اوفتاد

    بچرخید و گردید و غرید و گفت: در این پهنه یکدم نشاید که خفت

    که من دکترا از فلان کشورم یل سر سپاه فلان لشکرم

    کنون گفته باشم به آغاز درس ز کس گر نترسی، ز مخلص بترس

    بگفتم که درست بسی ساده است کدامین خرا ز درست افتاده است؟

    بگفتا که : درسم بسی مشکل است خیالات تو بچه جان ، باطل است

    چنانت بکوبم به گرز گران که پولاد کوبند آهنگران(1)

    پس از آن سخنها و آن سرگذشت دوماهی چو از آن سخن‌ها گذشت

    ریاضی یکم نمره بر شیشه زد هزاران غمم تیشه بر ریشه زد

    علومی چو بر بنده لشکر کشید سپاه معارف به دادم رسید

    گرفتم یکی بیست از ریشه‌ها نشد کارگر زخم آن تیشه‌ها

    پس از آن معارف ز من قهر کرد دهانم ز تلخی چنان زهر کرد

    به تالار و در گرمی ماه تیر درآمد ز در اوستادی چو “شیر”(2)

    بگفتا که در رزم نام آوران بدان،‌ خوان اول بود امتحان

    فراهم شد از جمع ما لشگری یکی پهلوان‌تر از آن دیگری

    اتودها کشیده همه از نیام که باید نمودن به دشمن قیام

    فرودآمد آن یل چو از پشت زین ببست افسار رخش خود بر زمین

    کشید از نیامش سوالات را بگفتا که حل کن محالات را

    سپه را به یک غرش آرام کرد یلان را چنان اسب خود رام کرد

    بگفتا که درسم بسی ساده است؟! کدامین خر از درسم افتاده است؟!

    کنون گر توانی بیا بچه‌جان به فنی تو خود را زچنگم رهان

    نشستم چنان سنگ بر صندلی به خود گفتمی اینکه ول معطلی

    برو فکر دیگر بکن ای جوان مگر ترم دیگر شوی پهلوان

    شدم بر خر نحس شیطان سوار دو صد حیله را چون نمودم قطار

    به یک روزه صدها گواهی بکف به ظاهر پریشان و در دل شعف

    بگفتم که من موقع امتحان ببودم به بستر بسی ناتوان

    که رحمی کن ای پهلوان رهنما بیا بر من اکنون تو راهی نما

    کنون تا نیفتم به حال نزار برونم کش از پهنه کارزار

    دو ترمی در این نابرابر نبرد دگر از چه آرم سرت را به درد

    هزاران کلک را زدم بیش و کم که شاید برون آیم از پنچ و خم

    رهی پرفراز و خم اندر خم است در این ره هزاران چو من رستم است

    یکیشان به رخش و یکی مرده رخش یکی با درفش و یکی بی درفش

    هر آن یک در اندیشه کارزار مگر آخر آید غم روزگار

    1 – بعدها این بیت را فردوسی هم بهمین شکل استفاده نموده است !!!

  2. حسن نجفی

    سلام و درود فراوان خیلی لذت بردم از شعر آقای دوامی. نجفی هستم ورودی ۸۳ مهندسی مکانیک طراحی کاربردی با شماره دانشجویی ۸۳۰۲۰۵۴

  3. رضا دوامی هنگام

    سلام
    من رضا دوامی هنگام هستم. ورودی ۱۳۶۴ رشته مواد(متالورژی) ریخته گری.
    یادمه که جناب آقای مهندس همایون بیدختی عزیز دوتا شعر . و
    رو داشتن می سرودند همه بچهای دانشگاه باحرارت و علاقه مطالب رو دنبال میکردند . اخه سرایش این اشعار مدتی زمان می برد و گاه گاه هم دانشجویی یه بیتی در ذهن می نگارد و به همایون خان عزیز عرضه میکرد و همه دوست داشتن که این دو تا شعر تمام زوایای ذهن دانشجو ها رو از وضع وحال دانشگاه که هم درس خوندن توش سخت بود هم چون در اوج جنگ بودیم زندگی هم کمی غمگین بود ، بیان کنه .
    هر ترم ۳۶۰۰ تومن کمک هزینه تحصیلی بهمون میدادن . اون موقع پول خوبی بود .
    یادمه بلیط اتوبوس تهران اصفهان یا اصفهان کرمان حدود ۷۰ ، ۸۰ تومن بود کم کم شد ۱۳۰ تومن .
    یه سری ژتون شام ونهار و صبحانه هفتگی یعنی ۲۱ وعده غذایی می شد ۴۸۳ تومن .
    اتوبوسها ما رو تا دروازه تهران یا چهارراه وفایی میبردن با دو تومن والبته زندگی زیبا بود وگذشت
    هنوزم یاد برو بچ دانشگاه که می افتم کلی خاطره زیبا و البته گاهی خاطرات نه چندان جالبی مثل یک ترم محرومیت از تحصیل همایون بیدختی نازنین دلمو دلتگ برای همون روزها می کنه.
    پاس کردن ریاضی ۲ یا فیزیک الکتریسیته ، گذروندن درسهای اصلی هر رشته بدون اینکه بیفتی و مشروط بشی یه افتخار بود . اخه معدل کل دانشگاه همیشه مشروط بود.
    کاش می شد برمی گشتم به همون دوران و همون حال و هوای خوبش . یادش بخیر .

  4. هادی فاضلی

    هادی فاضلی هستم ورودی 69 مواد
    شاعر اراکی ام
    من در یک شب شعر سال92 اقای بیدختی را در شب شعر امیرکبیر تهران دیدم،موبایل ایشان را گرفتم ولی متاسفانه انموقع چون فضای مجازی اینگونه فعال نبود ارتباطم با ایشان قطع شد…
    مجید آواژ عزیز خیلی مخلصم

  5. محمد رضا مسلمیان

    سلام
    من ورودی ۶۵ صنعتی اصفهان رشته صنایع بودم . واقعا یاد اون روزها بخیر .
    برخی اسمهایی که در بالا پیام گذاشتند اشنا هستند مثل اقای نیکوفال .
    این شعر رو اقای بیدختی با ذوق و باصفا سرودند .
    چندی پیش یک شعر و کلیپ در مورد دانشگاه بدستم رسید و هر وقت اون رو نگاه میکنم دلم بدجور میگیره و تنگ اون روزها میشه .
    شاهد جنبش های مختلف از جمله ماکارونی گیت و جنبش هانیکو بودم .
    یاد باد ان روزگاران یاد باد.

  6. وحید نادر شاگرد اتوبوس

    این شعرهای بویژه شعر «در صنعتی در اصفهان» در ان سالها بدون اینترنت و..؛ در اغلب دانشگاهها پخش شد من دانشگاه شیراز بودم و این شعر را اولین بار در تابلو دانشکده علوم(چهارراه ادبیات) دیدم و بلافاصله در تمامی دانشکده ها و اغلب خوابگاهها بچشم میخورد من یک ترم شهید چمران اهواز و یک ترم امیر کبیر تهران مهمان شدم که انجا ها هم نقل این شعر بود؛ سوالی دارم اینکه میگفتند یک شعری سروده بودند در خصوص دانشجوی نمره اول مهندسی .. که موجب بروز مشکلاتی (نمره f گرفتن در چند ترم در درسی خاص) برایشان شده بود آیا ماجرا واقعیت دارد؟ و شعر را دارید؟ ثانیا مشهور بود که ایشان ورزشکار موفقی یوده و عضو تیم دانشگاه بودند ؛ ایا درست بوده این صحبتها ؟ یک ماجرای غیر مرتبط با این موضوع در دانشگاهها پیچیده بود که دانشجوی صنعتی اصفهان خودسوزی کرده بود و در یاداشتی که بجا مانده بود این شعر را نوشته بود «انکه دایم هوس سوختن ما میکرد ……» نمیدانم چرا اتفاقات صعنتی اصفهان سریع پخش میشد در سایر دانشگاهها ؛ البته یکبار به دانشگاه شما امدم و دو سه روزی مهمان بودم

  7. سیاوش فیروزی

    سلام من ورودی ،69 بودم رشته مکانیک چقدر زود گذشت من خیلی از ابیات این شعرروهنوزحفظم

    • شجاع الدین محبی

      سلام ، سیاوش جان من محبی هستم ، کجایی تو تواسمون دنبالت می گشتم تو زمین پیدات کردم تو خوابگاه ۵ هم اتاق بودیم ، مهندس کجایی با میخوام شاگردی کنم

  8. مصطفی محمدی

    سلام دوستان
    تشکر از دوستان که خاطره این شعر زیبا را که همایون بیدختی دانشجوی رشته صنایع سرودند و نیز دیگرخاطرات را در دلم زنده کردند .از ان روزها بیشتر از 25 سال می گذرد.زیباترین روزهای زندگی در دانشگاه صنعتی بود
    مصطفی محمدی .فارغ التحصیل سال 67.صنایع

  9. انعامی

    سلام و درود
    چه روزهای خاطره انگیزی بود دانشگاه صنعتی اصفهان.شعر را خواندم و دمی دوباره در فضای آن سال ها سیر کردم.یادش به خیر.ممنون و سپاس عباس جان.

  10. مصطفی عباسی

    خیلی جالبه آدم از روزگار گذشته یادی کنه ،ممنون از دوستانی که این شعر زیبا و خاطره انگیز رو گذاشتن. مصطفی عباسی ، ورودی سال ۶۷ فیزیک

  11. مجتبي

    سلام دوستان
    من نيكوفال هستم ورودي ٦٥
    اولش بردنمون توخوابگاه٤ بچه ها قبلي بهمون ميگفتن قرنتينه ايها …؟؟! بعدش خوابگاه ٢ چون هر كي وارد ميشد ميچپوندنشون تو خوابگاه ٤ نمي دونم چرا ؟!
    ولي خيلي با حال بود درب و ديوار داغوني داشت
    اون موقع ها جنگ بود مي گفتن امكانات نيست و قص عليهذا ولي ما چند بار در و پيكر سلف سرويس ها رو آورديم پائين و با تخم مرغ و ماست و اينها به خيانت مسئولين سلف سرويس جواب داديم .. چند بار همه مون و بردن اونجا ها . ….ديگه بقيه ش و سانسور …..؟!
    خلاصه همينجوري اونا خيانت مي كردن ما شيشه ها و سلف سرويسي ها رو به ماست و تخم مرغ و گوجه گنديده مي بستيم. و معاونت رفاهي دانشگاه رو به باد انتقاد و خيانت به دانشجو ها محكوم مي كرديم
    ماجراي ماكروني. گيت. معروف شد مثل ماجراي معروف واتر گيت سياسي شديم
    چون سر اون ماكاروني مسموم كه شب اي امتحان پايان ترم دادن به بچه ها معاونت دانشجويي رو شبانه با جمع كثيري از دانشجو هاي رزمنده و بقيه به گل گرفتيم و به فضاحت كشيديم
    ما اقتدار داشتيم سالها گذشت و تا ما اونجا بوديم ٧ وعده برنامه صبحانه متنوع داشتيم
    بعدها كه ما رفتيم ديدم و شنيدم كه به اين دانشجوهاي مظلوم بعد از ما كه قوم. ليانشامپو محسوب مي شديم ….؟!؟! هفته اي ٧ روز نون و پنير ميدادند و….؟؟!! و ناهار و شام هم كه ديگه از سرباز خونه هم بدتر بود
    بقيه شو بعدا واستون تعريف مي كنم
    بي آنكه دستي رو شود هر شب چمن كو كو شود در صنعتي در اصفهان
    بازم مي گم يادش بخير كه غيرت داشتيم
    ياد همتون بخير

  12. m parizadi

    با سلام
    یاد دوران تحصیل در صنعتی اصفهان و یاد همه دوستان با صفا بخیر
    با تشکر از شما
    پری زادی ورودی 68 معدن

  13. رضا اله وردي ، ورودي 64

    با سلام و تقديم احترام به دوست عزيزي كه اين شعر و شعر بچه هاي پشت كوه سيد ممد را در اينجا گذاشتند.
    سالها بود كه كپي دست نوشته دوست عزيزمان را داشتم ولي متاسفانه گم كرده بودم.
    امروز به صورت ناخوداگاه گفتم در اينترنت شايد ردي از اين شعر خاطره انگيز پيدا كنم.
    كه خوشبختانه شما اينكار را كرده بوديد.

    اين شعر در سالهاي اوج جواني و شور و نشاط و اميد ما به آينده ، و البته در سالهاي اوج جنگ سروده شده .

    بازم ممنون.
    رضا اله وردي
    ورودي سال 64، دانشكده نساجي

  14. behzad borji

    سلام
    من ورودی 67 بودم.
    یادش بخیر عجب روزگاری داشتیم.
    تو رو خدا هر کی از حمید طاهری ورودی 62 صنایع خبری داره منو خبر کنه بد جوری دلتنگ حمید و داریوش خلقتی هستم.
    ممنون .

  15. امیر یوسف پور

    سلام مهندس امیرم تو فیس بودم که شما را دیدم شعرها را خوندم خیلی خوشم اومد. معلومه که خیلی خاطرات در شعر ها نهفته است.مرسی یا علی

  16. بهزاد برجی

    سلام
    یاد روزهای خوش گذشته بخیر.
    لطفا یادی هم از حمید طاهری ورودی 62 صنایع بکنید.
    یک شاعر توانمند صنعتی.
    اگه آدرسی از حمید دارید برا من ایمیل کنید ممنون میشم.

  17. behzad borji

    سلام دوستان
    ای کاش یادی هم از مهندس حمید طاهری ورودی 62 صنایع داشته باشین.
    حمید یکی از شعرای معروف صنعتی بود.
    راستی اگه آدرسی ازش دارین برا من ایمیل کنین ممنون میشم.

  18. farshid Sharifnejad

    سلام، واقعا ممنونم، نمیدونی چقدر دنبال شعرهای دانشگاهمون گشتم. وقتی بعد از سالها اینجا خوندمشون کلی گریه کردم به یاد والیبالهای جلوی خوابگاه 4

  19. عبادی

    سلام دوستان

    با خواندن این شعر خاطرات سالهای دور دانشگاه برایم زنده شد . از شما متشکرم و برایتان ارزوی موفقیت و شادکامی دارم.

  20. حسين اكبري پور

    سلام
    با تشكر ازشما مدتها دنبال اين شعر توي اينترنت ميگشتم تا سرانجام اينجا پيدا كردم.
    واقعآ خوشحال شدم چون اين شعر و شعر” بچه هاي پشت كوه سيد محمد” كه شاعر هردو دوست عزيزم آقاي همايون بيدختي هستند را خود ايشان برايم نوشته بود كه متاسفانه در جابجائيهاي مكرر گو كردم .لطفا اگر خبري يا آدرسي از آقاي بيدختي درايد برايم بفرستيد همچنين شعر پشت كوه سيد محمد را. پيشاپيش از محبت شما ممنونم.
    با احترام ح اكبري پور (حاكي)

    • بهروز پاکباز

      سلام ودرود به همدانشگاهی قدیمی.بهروز پاکباز ورودی۶۸ مهندسی کشاورزی هستم.بی شک این شعر طنز تلخ واقعیتهای ان دوره صنعتی اصفهان را به زبان سروده.هیچ بند بند ان اغراق ویا کذب نبوده و حقایقی محتوم اند.چه جان های پاک ومعصومی از بد شرایط ان موقع به نابودی و نیستی کشیده نشد.جنگل و کوه سیدممد قتلگاه چن تن از بهترین جوانان کشور شد.هم خودسوزی در جنگل و هم سقوط از کوه سید ممد.شاید بخاطر باقی مانده باشد مرگ دلخراش هم دانشکده ای ناکامم مرحوم سعید خسروی دانشجوی دامپروری که در سال۷۰ از کوه سیدممد سقوط کرد و خود را کشت.اما انعکاسش سقوط از بلندی بود.بخاطر مشروطی و فشار زیادو سختگیری بیش از حد اساتید جونش به لب امد ورفت.به قول یکی از دوستان که اینجا پیام گداشته بود معدل میانگین دانشگاه مشروط بود همینطور معدل دانشکده مهندسی کشاورزی در ۷۲ که خودم فارغ التحصیل شدم از معدل دانشگاه چند صدم بالاتر و مشروط بود.گاهی در بعضی دروس نمره ۱۴ یا۱۲ ماکزیمم نمره کلاس بود.گذشته از این جو سختگیری اندوران انجمن اسلامی و موضعگیریهای جانبدارانه اش در جهت تثبیت گفتمان سرکوب و اختناق وزورگویی مزید بر علت بود .جو دانشگاه صنعتی بسیار جو آزاد با دانشجویانی نخبه و اخلاق مدار با تفکراتی آزاد بود که به هیچ عنوان زیر بار گفتمان حاکم نرفتند.این شعر نمادی از ان تفکر بود.یادم میاد سرکردگان و چماق داران انجمن اسلامی که متاسفانه نام دانشجو را یدک میکشیدند اما تمامشون بخاطر استفاداز رانت وسهمیه فوق و….. در اون دفتر کذایی جمع شده بودند و بر علیه دیگر دانشجویان فعالیت می کردند.بعدها همون ها با سهمیه تامدرک دکتری و هیات علمی دانشگاه صنعتی پیش رفتند و بعدها جزو نیروهای اصلاح طلب شدند و منتقد وضع موجود در کشور شدند.همون هایی که با بزدلی وپاچه خواری طرفدار سیستم فاسد دستگاه بودند و عمله سیستم عمل میکردند و در بوجود امدن اینهمه فساد و ناکارامدی عامل و مسول بودند حالا در صف اصلاح طلبی منتقد شوند.اتفاقا یکی از این مهره ها چند سال پیش فوت کرد که هیات علمی دانشکده مهندسی کشاورزی بودوچه ظلم ها در حق دانشجویان هم صنف خودش که نکرد.در اون دنیا بند بند این شعر را باید جزا و جواب پس بدهد. برای کلام اخر ایکاش مثل سایر دانشگاه ها صنعتی اصفهان انجمن فارغ التحصیلان فعالی داشته باشد.خالی از لطف نیست.درود بر فرهیختگان ثنعتی اصفهان

پاسخ دادن به حسین بختیاری لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *