دسته: داستان

داستان

  • ستارۀ دریایی

    همۀ ما این ضرب‌المثل را شنیدیم که: «با یک گل بهار نمی‌شه.» اما آیا واقعاً به این ضرب‌المثل اعتقاد دارید یا اینکه با من موافقید که هر گلی بویی دارد...

  • دوست بادمجان

    آورده اند که پادشاهی کشک و بادمجانی سیر همی خورده بود. شاعر دربار را گفت ما بادمجان خورده ایم شعری در خصوص بادمجان بگو. شاعر پرسید به مذاق شما خوش...

  • پسربچه و پیرمرد

    پسربچه گفت: «بعضی وقتها قاشق از دستم می‌افتد.» پیرمرد گفت: «منم گاهی اوقات قاشق از دستم می‌افتد.» پسربچه با صدای آهسته گفت: «شلوارم را خیس می‌کنم.» پیرمرد خندید و گفت:...

  • کی باید گفت؟

    آورده اند که در گذشته های دور ضعیفه ای (صغری نام) به دیگر ضعیفه (موسوم به کبری – در داستان ما) شکایت شوی خود همی کرد که گاهی مرا به...

  • اطلاعات

    بچه که بودم جزو اولین کسانی بودیم که تلفن داشتیم. اون موقعها بیشتر همسایه‌هامون تلفن نداشتند. اون تلفن دیواری با جعبۀ بلوط رو دیواره پلۀ پایینی کاملاً یادمه. گوشی تلفن...

  • عشق شهرت

    آورده اند که برادر حاتم طائی ولخرجی کردی که همانند برادر به شهرت دست یابی! مادر او را گفت: تو آب در هاون کوبی که بدینسان مشهور نشوی! مادر را...

  • تقسیماتچی

    آورده اند: 1- روزی ملا(؟!) سوار بر خر، خران خود را همی شمارد و نه نفر(واحد خر؟) شد! مبهوت پیاده شده و دوباره شمرد، به 10 رسید. گفت از خیر...

  • تو درست میگی!

    شخصی به رستوران رفت. شکمی سیر غذا سفارش داده، تناول فرمود و برخاست که برود! صندوقدار رستوران گفت: آقا پول غذا، لطفا ! – تو درست میگی. – تو درست...