این درد با که گویم و این غم کجا برم؟

امروز با مادرم رفته بودیم قدری گوشت بگیریم

پیرزنی با لباس مندرس که یک دستش را گچ گرفته و  ۲۰ هزار تومان در دست دیگرش  بود

نزدیک آمد و گفت: هر جا میرم میگم ۲۰ تومن گوشت میخوام میگن نمیشه…

(امروز گوشت کیلویی ۵۶۰ هزار تومن بود)

در نهایت به مادرم گفته بود

چند روز پیش ماشینی به من زده و فرار کرده

هیچکس را ندارم به دادم برسد

خدایا کی زمان گفتن نگفته ها فرا میرسد؟

لینک نمونه مشابه قدیمی :

اول دفتر بنام ایزد دانا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *