بازنشر مطلبی از تلگرام

مطلب زیر را در تلگرام دیدم

گفتم اینجا منتشرش کنم (در راستای بند 3 مرامنامه ام؛  “فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه” که دستور قرآن؛ یعنی دستور خداست!)

بعد هم خاطره ای از خودم به عنوان یک بسیجی؛ در پایگاه مقاومت و سپس اولین  اعزام به جبهه منتشر خواهم کرد. تا بعد …

“””””””””””””””””””””

.
🌺 *سالروز تولد بسیج که مدرسه عشق بود – جلوی مردم بودیم برای پیشمرگی نه قرار گرفتن در برابرشان*

✍ حسین جعفری

❇️در همان ماه های ابتدایی سال  ۵۸، در مسجد {لینک از من است!} محل مان اعلام شد که به مدت چند شب آموزش آشنایی با اسلحه برگزار می شود و من هم که سیزده سال بیشتر نداشتم در این کلاس ها که عموماً بعد از نماز و مغرب و عشاء برقرار بود شرکت می کردم.

✳️این اولین آشنایی بسیاری از نوجوانان و جوانان نسل ما با این نهال مبارک بود که بعدها نام “بسیج” به خود گرفت و با تکوینش؛ “مدرسه ی عشق” شد.

🇮🇷 *با شروع جنگ موفق شدیم با انگیزه های فوق العاده قوی دینی و بخاطر حفظ خاک ایران و دفاع از نوامیس در جنگ حاضر شویم. اما افتخارمان این بود که در مدرسه ی عشق اول “چیز”ی که در دست مان قرار دارد، قلم و کتاب است نه اسلحه!*

‼️آری در آن سال ها، بسیج “مدرسه ی عشق” بود، مدرسه ایی که به بسیجیان، محبت بیدریغ و گذر از جان و حق را آموزش می دادند!

🇮🇷 *بسیج؛ مدرسه ایی که در آن آموختیم که حق نداریم “حق” خود” را در برابر “حق مردم” عَلَم کنیم و چنین بود که علیرغم جانفشانی، همیشه بدهکار مردم بودیم!  مدرسه ایی که توصیه می کرد تا جلوی مردم حرکت کنیم! اما نه برای آنکه مانع حق آنان شویم بلکه فقط بخاطر آنکه خود را فدایی ملت ایران می دیدیم!*

✳️ این خاطره را بگویم که در سال ۶۵ صدامیان با موشک ۹ متری مدرسه ی ابتدایی در بروجرد را با خاک یکسان کردند ک ۵۲ دانش آموز به شهادت رسیدند. دیدن تصاویر پاره پاره این نونهالان چنان در من تاثیر گذاشته بود که علیرغم مجروح بودنم مجداً راهی جبهه شدم؛ البته با این عهد که به همان تعداد متجاوزان را بکشم!

✳️مدتی نگذشته بود که در عملیات کربلای ۱۰ حاضر شدم. تلخ ترین شب عملیات شبی بود که عراقی ها با نفوذ به جبهه ما، تعدادی از همرزمان ما را در خواب بشهادت رسانند و این به لحاظ روحی بسیار ما را اندوهگین کرده بود.

✳️صبح آن روز به من اطلاع دادند که چند اسیر گرفته اند و من برای انجام تعهد اسلحه برداشتم و به سمت اسرا حرکت کردم. وقتی از دور دیدم شان؛ گلنگندن را کشیده واسلحه را آماده شلیک کردم. آنان وقتی این صحنه را دیدند رنگ از رخشارشان پرید و هاج و واج به من زل زدند؛ انگار خودشان را برای مردن آماده کرده بودند و با استیصال تمام در حالی که وحشت و التماس از چشمشان هویدا بود، ناامیدانه در چشمم خیره شده بودند!

❇️نمی دانم چه مدتی گذشت *اما آن لحظه برایم ساعت ها طول کشید زیرا تمام آموزه هایم از اسلام و رحم و شفقت و انسان دوستی را مرور کردم. دستم لرزید! دیدم من و ما، مرد کشتن انسان نیستیم و مگر می شود، اینگونه و بطور مستقیم جان ستاند از کسی که خدایش جان بخشیده ولو آنکه همین انسان در شب قبلش دوستانم را ذبح کرده باشد!*

🥀چند قدم نزدیک شدم و لبخندی پر از مهر بر چهره شان زدم و قمقمه ام را بسوی شان گرفتم و گفتم ؛ “هل تشرب الماء؟”

🇮🇷 *ما توان و عرضه ی کشتن عراقی ها را نداشتیم و تصور نمی کردیم روزی فرا برسد که بتوانند …* 😭

❇️… بگذریم، سالها گذشت تا دیدم که از همه ی ظواهری که متعلق به مسمای واقعی یک بسیجی بود را برای سوء استفاده از نام بسیج استفاده کردند.

😢 *بخدا قسم؛*
*قرار بسیجیان دوران جنگ با بالایی ها این نبود که پس از جنگ، جنگ را بر سرِ مردم اهرم فشار کنند و با چفیه دارمان بزنند. تصور نمی کردیم که تکه پارچه ای این چنینی همانند چکش عمل کند و ….*

😢 به خون دوستان شهیدم قسم! قرار نبود بسیجیان را کسانی نمایندگی کنند که فریادشان را بجای بلند کردن بر سرِ فسادها و دزدی ها و …بر سرِ مردم و کسانی خروار کنند که نسبت به فساد اعتراض می کنند.

💥به عنوان کسی که از سال ۶۰ در جنگ بوده ام؛ شهادت می دهم؛ چفیه دکان ریا پروری نبود و ذهن رزمندگان از چنین استفاده ای از چفیه عاری بود.

‼باور کنید چفیه ی زمان جنگ قدرت استدلال کسی را بالا نمی برد.اما الان همانند لباسِ شهرت برای برخی عمل می کند و برای برخی دیگر در حکم شناسامه ی انقلابی بودن و آزادی از هرگونه قید و بند قانونی و شرعی است.

🌟در زمان جنگ *هیچ کس نمی توانست با نصب چفیه بر دوش خود ادعای پیامبری و عصمت نماید که همگان باید از او اطاعت مطلقه کنند.* کسی حق نداشت چفیه بر گردن؛ همگان را به ضدانقلاب بودن متهم نماید و …

😭❗چفیه حوله بود و گرد و خاک و کثافات را از تن رزمندگان می زدود و نقشی برای پوشش کثافت کاری ها و فریبکاری ها نداشت! … چفیه ی مدل دهه ۸۰ و ۹۰ ، نشان دلبستگی است؛ به گونه ای که نشان می دهد آماده ای تا خم شوی؛ خضوع کنی و آدابِ بندگی بجای آری اما نه در برابر خدا که در برابر ارباب قدرت!

😢 _*آری ، بسیج مدرسه ی عشقی بود*_
_*که خوش درخشید ولی دولت مستجعل بود.*_

One Reply to “بازنشر مطلبی از تلگرام”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *