يا حافظ الذكر
قاصد آمد گفتمش آن ماه سيمين بر چه گفت
گفت با هجرم بسوزد گفتمش ديگر چه گفت
گفتمش جمع است از پا خاطرم از سر چه گفت
گفتمش كمتر شمردم زين تن لاغر چه گفت
گفتمش من سوختم در باب خاكستر چه گفت
گفتمش بر باد رفتم از صف محشر چه گفت
گفتمش من زنده گرديدم ز خير و شر چه گفت
گفتمش اينست احسان از لب كوثر چه گفت
گفتمش چون عاقبت اينست زين خوشتر چه گفت
گفتمش ديگر بگو گفتا مگو ديگر چه گفت
سلام…
من آپ کردم…
دوست داشتی یه سر بزن…
فعلا…
گفت بردار از سر بی موی ما دست و برو
ول کن آن معشوقهی پرچانه را و هر چه گفت!