یا حافظ الذکر

قاصد آمد گفتمش آن ماه سیمین بر چه گفت

گفت با هجرم بسوزد گفتمش دیگر چه گفت

گفت دیگر پا ز حد خویش نگذارد برون

گفتمش جمع است از پا خاطرم از سر چه گفت

گفت سر را بایدش از خاک ره کمتر شمرد

گفتمش کمتر شمردم زین تن لاغر چه گفت

گفت جسم لاغرش را از تعب خواهیم سوخت

گفتمش من سوختم در باب خاکستر چه گفت

گفت خاکستر چو گردد خواهمش بر باد داد

گفتمش بر باد رفتم از صف محشر چه گفت

گفت در محشر به یک دم زنده اش خواهیم کرد

گفتمش من زنده گردیدم ز خیر و شر چه گفت

گفت خیر و شر نباشد عاشقان را در حساب

گفتمش اینست احسان از لب کوثر چه گفت

گفت با ما بر لب کوثر نشیند عاقبت

گفتمش چون عاقبت اینست زین خوشتر چه گفت

گفت آخر بگذرد در خاطر یاد عظیم

گفتمش دیگر بگو گفتا مگو دیگر چه گفت

2 Replies to “یا حافظ الذکر”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *