کمربند
مطلب دردناک زیر پیشنهاد یکی از دوستان خوب برای درج در وبلاگه. تورا به خدا با بچه هاتون اینجور نباشید:
کيف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .
همه خستگی روزش را بر سر قلک بيچاره خالی کرد . پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جيبش ريخت و با سرعت از خانه خارج شد .
خوشحال بود از اين که انتظارش به سر آمده بود . وارد مغازه شد . با ذوق گفت :(( ببخشيد آقا ! يه کمربند می خواستم .آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست …))
– به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم يا معمولی ، مشکی يا قهوه ای ، …
پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .
– فرقی نداره . فقط …. ، فقط دردش کم باشه ! ….