بالاخره یه جوری میشه
آورده اند که شخصی کاشی (اهل کاشان) هر روز به نانوایی مراجعه کردی و یک نان به نسیه ستاندی. پس از چندی نانوا او را گفت: چوب خطت داره پر میشه!
– بالاخره یه جوری میشه
نانوا نان به وی همی داد و او رفت و فردا پی نان دگری آمد. نانوا گفت: بابا این حسابتو تسویه کن!
– بالاخره یه جوری میشه
نانوا نان به وی همی داد و او رفت و فردا پی نان دگری آمد. نانوا گفت: پول نانهایی که بردی و خوردی بده!
– بالاخره یه جوری میشه
و به همین منوال چند روزی دیگر گذشت. تا اینکه روزی صبر نانوا بسر آمد و در پاسخ “بالاخره یه جوری میشه” سنگ ترازو برداشته و به سر مرد بدهکار بکوفت و خون سرازیر شد. مردم طرفین دعوا را به عدالتخانه بردند.
قاضی پیشنهاد کرد که تو از پول خونت بگذر و تو هم از پول نونت! و بدینسان فیصله داد. موقع خروج از محضر قاضی مرد کاشی به نانوا رو کرده و گفت: نگفتم بالاخره یه جوری میشه؟!!!
One Reply to “بالاخره یه جوری میشه”