بیدار در بستر

نوشته ی زیر را بهنود نوشته است. حتما بخوانید:
آن چه زیر پوست جامعه شهری ایران در این روزها می گذرد، امیدوارم دوستانی که هوای انقلاب به دماغشان افتاده دچار اشتباه محاسبه نشوند، نه انقلاب است و نه براندازی است و نه تعطیل قانون. حتی با کسانی که این را جنگ قدرت می بینند و دنبال کاسه های زیر نیم کاسه می گردند مخالفم.

واقعیت از دید من این است که اتفاقی افتاده که در بسیاری از کشورهای جهان می افتد، حتی گاه در ممالک راقیه هم رخ داده است و کم نیست. از ماه ها و بلکه دو سال قبل دولت آقای احمدی نژاد نشان داد که قصد ماندن به هر ترتیب کرده است. برای این ماندن علاوه بر این که خزانه کشور را تهی کرده، علاوه بر آن که مصحلت دولت را فوق بر مصلحت کشور و جامعه قرار داده، در نهایت و در جریان مبارزات انتخاباتی هم با احساسات مردم بازی کرده و به زرد ترین شیوه برای رای گرفتن متوسل شده است.

آن چه آقای احمدی نژاد در دقیقه نود مبارزات انتخاباتی انجام داد همان کاری بود که در حد کوچک تر و ضعیف ترش چند روزنامه را تاکنون تعطیل کرده و هم الان عباس پالیزدار را به زندان انداخته است. درست بدان می ماند که رقیب انتخاباتی ایشان در مناظره انتخاباتی این سئوال را مطرح می کرد که آقای جنتی این ثروت را از کجا آورده است، رابطه شیخ محمد یزدی با لاستیک و جنگل های مازندران چیست و شیخ جعفر شجونی پرونده اش در دادگاه انقلاب و دادگاه روحانیون چیست. یا این که مطرح می کردند آقای علی آبادی و فرزند عزیزشان در سازمان ورزش این همه پول را چطور به جیب زده اند. یا مطرح می کرد که شوهر عمه رییس جمهور میلیاردها تومان را در این سه سال از کجا آورده است.

باید پرسید در آن صورت چه اتفاقی می افتد. مگر نه این که آسمان به زمین می رسید. مگر نه این غوغا می شد. اگر رقیب در مناظره زنده تلویزیونی فاش می کرد که مشاور رییس جمهور از بیست سال قبل گذرنامه آمریکائی دارد و تبعه آمریکاست و همین تازگی استاد میهمان دانشگاه تل آویو بوده است و همین سال گذشته هم به اسرائیل سفر کرده است، آن وقت مگر نه این که حتی روزنامه کیهان هم ردای ضد اسرائیل از تن به در می آورد و فغان سر می داد که چه می شود حرمت مردم و چه می شود امنیت حقوقی افراد که قرارست تا زمانی که در دادگاهی محکوم نشده اند، ایمن و مصون از تعرض باشند.

علاوه بر این رییس جمهور برای ماندن در قدرت و باز هم سوار ماشین روباز و هواپیمای اختصای شدن قوانینی را که به آن قسم خورده و قسم خورده که مراقب و ناظر بر اجرایشان باشد زیر پا گذاشته است. جدا از قوانین مصوب مجلس و مجمع که نادیده گرفته، با بی اعتنائی به قانون انتخابات، در وقت اضافی هم برای خود تبلیغ کرده است. شورای نگهبان که در انتخابات گذشته مراقب بود که دولت از بیت المال در روزهای منتهی به انتخابات هزینه نکند و مبادا عکس رییس دولتی که نامزد انتخابات است در نشریه ای چاپ شود، در این دور به کلی خود را به نابینائی زد. زیاده روی به جائی رسید که به جز هزینه کردن برای تبلیغات از بودجه مردم – که قطعا چیزی در حد دزدی است، شاید فراتر – خبرگزاری دولتی و روزنامه دولت را به ارگان ستاد تبلیغاتی خود تبدیل کردن، از بودجه شرکت های دولتی مخارج میلیاردی را تامین کردن و صدا در دادن که دیگران از کجا می آورند.

این ها همه را کنار هم بگذاریم بنا به قوانین جاری کشور به یک خواست معقول می رسیم. انتخابات را باید تجدید کرد. این نتیجه ای است که محتمل است. چنان که سخنگوی شورای نگهبان هم گفت از بررسی ها به دست آید. آن ها که در این روزها به خیابان آمده اند و به مدنی ترین زبان ها اعتراض خود را بیان کردند باید نشان دهند که جز این نمی خواهند. آتش زدن به ماشین پلیس، سنگ کوفتن بر سر جوان سرباز، هوس انقلاب کردن همه تخلف از موازین این بازی است، حتی اگر گروه مقابل تحریک کننده و برانگیزاننده اش باشد.

مثال ساده
یک مثال ساده. اگر هنگام بررسی های شورای نگهبان یک مهندس کامپیوتر پیدا شد و اعتراف کرد که هنگام برنامه نویسی برای کامپیوتر وزارت کشور، دور از چشم ناظران شورای نگهبان ترتیبی داده که آرای یکی از نامزدها ضرب در سه شود و این رقم به فلان ضریب از سه نامزد دیگر کسر گردد، آیا برای شورای نگهبان چاره ای جز اعلام ابطال و برگزاری دوباره انتخابات می ماند. حتما نه.

حالا در این وضعیت که در سی سال گذشته کاملا استثنائی است و هیچ انتخاباتی در گذشته این همه مدعی و شاکی نداشته است، دولت محترم، تصمیم گرفته است جوری وانمود کند که انتخابات تمام شده و برای دیگران راهی جز قبول نمانده و کسانی که قبول نکنند دشمن اسلام و پیامبر و ضد ولایت فقیه هستند. همه توجه دارند که در این راه چه ها دارند قربانی می شود. و از همین یک نشانه می توان دریافت که برای کسانی که دست به این کار زده اند چقدر اسلام و پیامبر و ولایت فقیه محترم بوده است.

اما از آن جا که قرارست مکر مکاران به خود آن ها برگشت داده شود، چند کار می کند که به علت زیادروی در آن کاملا محسوس و خود موجب سوء ظن است. اول آن هیاهوی جشن پیروزی. بعد آن که نامه تبریک رهبری را حکم حکومتی جا انداختن. بعد دیگر بامزه است.

دیروز روزنامه ایران عکس عده ای از سران کشورهای دست سه و چهار جهان را صفحه اول چاپ کرده بود یعنی که این ها به احمدی نژاد تبریک گفته اند. اولا چنین حقارت و عزت فروشی به خارجی ها بعیدست. در زمانی که صدها هزار نفر در خیابان هستند و به انتخابات شک دارند و شورای نگهبان مشغول بررسی است یعنی چه عکس سید حسن نصرالله و کارزای و مددوف را چنین تمسکی به دیگران امری یگانه است در تمام جهان. دوستان نمی دانند که در انتخابات قبلی آمریکا چند رهبر مهم جهان – از رهبران اروپا تا رییس جمهور ایران – به ال گور تبریک گفتند. اما بعد آرا را شمردند و جورج بوش اعلام شد که رییس جمهورست. و ای عجب از کسانی که این همه داد بیگانه ستیزی سر می دهند و از کیسه ملت فریاد می زنند، اما در چنین مواقعی دست خود رو می کنند. به اتفاق نیفتاده ملاقات شیراک و خاتمی مثلا خونشان به جوش می آید اما پایش که افتاد از کوچکی هیچ فروگذار نمی کنند، فردای تهدید نخست وزیر بریتانیا گروگان ها را با سلام و صلوات پس می دهند و انتظار دارند مردم باور کنند که عزت محفوظ ماند.

شوخی نیست اگر بعد ها نوشته شود تشنگان قدرت یا خدمت، برای ماندن چهار سال در دولت تا جائی رفتند که حتی سیادت را هم زیر سئوال بردند شعر ساختند “دلی که احمدی شد به تبارش چه حاجت است”. و بعد هم شال سبز [ که همه می دانند برای چیست و مصادره شده کدام نشانه است] به گردن انداختن که من فرزند پیامبرم.

شعر ساختن که من فرزند رستم و فرهاد و آرشم – در جائی گفتم گیرم آقای احمدی نژاد را به رستم و آرش کمانگیر شباهت دادیم، فرهاد را چه کنیم. شیرین کیست، خسرو کجاست، رشته سر دراز دارد چون باید در جست و جو شکر و شیرویه هم برآمد. مهین بانوی ارمن را بگو.
البته همان زمان یکی از استادان دانشگاه برایم نوشت کسانی که خودشان سهم وطن از بحرخزر را به زیر 12 رسانده اند و در عمل میرزا آغاسی شده اند که نوشت کام دوست به آب شور خزر تلخ نمی کنیم. و مقصودش کام روس ها بود که همواره به این دریاچه سن پترزبورک بود، دم از شباهت به آرش ندهند که جان خود را بر سر محروسه ایران گذاشت در افسانه ها. کسانی که با نشستن زیر تابلو “شورای کشورهای عربی خلیج” هم گرفتن صفت فارس را از خلیج رسمیت دادند و هم عملا بیانیه آن اجلاس را تائید کرده اند که می گوید سه جزیزه متعلق به امارات است، دیگر دم از آرش نزنند.

اما من به این تندی نیستم که آن استاد دانشگاه بود و عرضم این است که این ها همه از بی طاقتی برای کسب قدرت و از شلختگی و کم سوادی است نه از سوء نیت. چنان که جا در جا از نهضت ملی نفت و دکتر مصدق یاد می کند آقای احمدی نژاد، در حالی که همه هوادرانش مانند آقای انبارلوئی هستند که پریروز نوشته بود در جریان مبارزات انتخاباتی دیدم که این جماعت [یعنی هواداران موسوی یا کروبی] عکس مصدق را به دست داشتند دانستم این ها فاشیست هستند. این در سرمقاله روزنامه رسالت بود. یکی به این ها نمی گوید که اگر مصدق فاشیست بود شما چرا از دولت آمریکا تشکر نمی کنید به خاطر آن که آن فاشیست را از سر ایران کم کرد. شاید هم می کنید در ظاهر ایرادتان به کودتای 28 مرداد است.

آخرین ترفند
از سخن دور نیفتم آخرین ترفند برای دهان کجی به مردم و قانون خبری است که امروز صبح منتشر شد که نشان می داد آقای احمدی نژاد گفته اند حماسه بزرگی بود 22 خرداد که در آن 25 میلیون نفر این روش مدیریت را در کشور تائید و در انقلاب تثبیت کردند.
این سخنان، باز هم بگویم، وقتی شورای نگهیان مشغول رسیدگی به کار صندوق هاست یعنی نومید کردن مردم معترض و کشاندنشان به سوی خشونت.
اما مردم ایران عاقل تر از این ها هستند که ادعای رهبری شان را دارند. این مردم اگر شده به پیشنهادی که دکتر مهاجرانی مطرح کرد به نماز جمعه بروند و اگر شده در برابر خشونت طلبان خون گریه کنند و هیچ نگویند، خواست خود را جز با آرامش دنبال نمی کنند. همان صدای نیمه شبان که خدا بزرگ است به تائید همه کسان که روزهای انقلاب را به یاد دارند قدرت طلبان را در بستر بیخواب می کند.

در آن زمان یکی از شب های الله اکبر، ژنرال هویزر چهار ستاره آمریکائی آمد تهران و رفت به خانه یکی از مستشاری نظامی آمریکا و گیلاسش را یخ رفت و چون برق رفته و خاموش شده بود با میزبانش رفت به پشت بام. ژنرال که شاه گمان داشت مانند کرومیت روزولت سوپرمن اوست و آمده که نظام پادشاهی را نجات بدهد نوشته است در آن تاریکی وهم آلود و صدای خشک موتوربرق های موقتی ناگهان الله اکبرها انگار روئید از زمین و همه آسمان را در برگرفت. دانستم که آن مرد در کاخش دارد می لرزد، من هم در بستر خوابم نبرد و از خودم پرسید چه کارش می شود کرد.