یه میلیون

در روزگاران قدیم پسری را وقت زن گرفتن فرارسید. پدر را که بسیار متمول بودی گفت: عیالم بده! پدر گفت هر وقت خود یه میلیون تومان اندوخته کردی ترا زن دهم. پسر که اهل کسب و کار نبود پس از چندی مجبور شد ماجرا نزد مادر خود گوید. مادر او را یه میلیون داد و گفت: اینرا به پدر ده تا تو را زن گیرد. پسر پول نزد پدر آوردی و خواسته خود تکرار نمودی. پدر پول را گرفته، نگاهی به آن انداخت و آنرا در منقل روبروی خود که آتش داشت انداخت و گفت: این درآمد تو نیست! هرگاه خود یه میلیون کار کردی بیاور. پسر پس از مدتی مجددا از مادر پول گرفتی و به پدر دادی. پدر مجددا پول در آتش بریخت و همان تکرار کرد. پسر شکوه کنان نزد مادر آمد و گفت نکند شما با هم هماهنگ می کنید. وگرنه پدر از کجا بداند که پول درآمد من نیست؟! مادر گفت: نه من به پدرت نگفته ام. حال اگر خواهی دوباره ترا پول دهم؟ پسر گفت: نه این بار خواهم که خود درآورم. پس از مدتی کار و تلاش، پسر یه میلیون اندوخته کردی و نزد پدر برد. پدر مجددا پول در آتش بیانداخت! پسر فورا دست در آتش کردی و سرمایه خود درآورد و از سوختن مانع شد. در اینحال پدر او را گفت: معلوم شد که این خود بدست آوردی! حال که چنین است دامادیت مبارک!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *