تفکر سیستمی
ظاهرا این نوشته را مسعود بهنود نوشته بوده. البته مطمئن نیستم !
این نوشته را حتما حتما حتما بخوانید …
یکی ازنکاتی که درتفکر سیستمی به صورت جدی مورد تاکید قرار میگیرد، افزایش افق تحلیل است. از آنجا که این بحث بسیار مهم و گاه بسیار پیچیده است،اجازه بدهید آن را از یک مثال ساده آغازکنیم.
اثری که می خواهیم به آن بپردازیم اثر کبری یا Cobra Effect
نام دارد. سالها پیش وقتی هند مستعمره انگلیسی ها بود، تعدادمارهای کبری در سطح شهر دهلی زیاد شده بود واین یک خطر جدی محسوب می شد.
دولت احساس کرد به تنهایی نمی تواند از عهده مدیریت این وضعیت بر بیاید.
به همین دلیل تصمیم گرفته شد که شهروندان به مشارکت دعوت شوند.
برای هر مار مرده ای که تحویل می شد، جایزه ای نقدی در نظر گرفته شد.این استراتژی ابتدا بسيار موفقیت آمیزبود و مارهای مرده زیادی تحویل شد. به نظر می آمد که در طول زمان باید تعداد مارهای مرده کم و کمتر می شد. اما با کمال تعجب دیده شد که تعداد مارهای مرده تحویلی هر روزدر حال افزایش است!
احتمالاً میتوانید دلیلش را حدس بزنید. مردم احساس کردند این کار درآمد خوبی دارد و بسیاری ازآنها به پرورش مارهای کبرا پرداختند تادرآمد خوبی به دست بیاورند. ماجرا در همینجا تمام نشد. دولت اعلام کرد
که دیگر برای مارهای کبرای مرده جایزه نمی دهد! حالا مردم که میدیدند این کسب و کار دیگر رونق ندارد،مارهای خود را در گوشه و کنار شهر رهاکردند.هر کس مارهای خود را به دورترین نقطه از خانه اش می برد و رها می کرد و می توانید حدس بزنید که همان زمان که یک نفر در سمت دیگر شهر، مارهایش را رها می کرد، کسی هم بود که از آن سمت شهر به این طرف آمده بود تامارهای خود را رها کند!
اجازه بدهید مثال دیگری را هم بررسی کنیم.
در ویتنام زمانی که مستعمره فرانسوی ها بود، به دلیل زیاد شدن موشها، دولت برنامه ای برای مشارکت شهروندان تدوین کرد.طبق این برنامه، شهروندان موش ها را میکشتند و دفن می کردند و دم موش را می بریدند و برای دولت می آوردند تا پاداش خود رابگیرند.
بعد از مدتی تعداد زیادی موش های دم بریده در شهر دیده می شد! مردم ضمن حمایت از موشها و کمک به رشد وتکثیر و زندگی آنها، دم های آنها رامیبریدند و به دولت تحویل می دادند و دوباره موش ها را رها می کردند تا موش ها زاد و ولدکنند و درآمد بیشتری را به ارمغان بیاورند.
در هر دو مثالی که دیدیم، یک ویژگی مشترک وجود داشت و آن این که فقط به »نخستین تاثیر یک تصمیم« توجه شده بود. در حالی که اگر افق دید خود راگسترش دهیم و عمیق تر کنیم می توان دید که هر تصمیمی، زنجیره ای از اتفاقات را رقم میزند و بدون در نظر گرفتن این زنجیره نمی توان اثرات ناشی از یک تصمیم را تحلیل کرد.
نوشته زیر مروری است بر اشتباه های سیستمی محمدرضا شاه پهلوی هنگامی که با قیمت بالای نفت مواجه شد. اگرتا کنون، نوشته »اثر مار کبری« را درسری تفکر سیستمی نخوانده اید، لطفاً حتماًقبل از خواندن این متن آن را بخوانید. بدیهی است اعضای طرح متمم به خاطر دارند که کامنت ها و تحلیل ها در بررسی مطالعات تاریخی،نباید جنبه سیاسی (چه دفاع و چه حمله) داشته باشند و در اینجا همه چیز را صرفاً از لحاظ علمی وسیستمی مورد بررسی قرار می دهیم.
پاره یی از حکایت هارا هرازگاه باید دوباره شنید. مانند قصه باران ساز٫آن مرد چینی که وردی می دانست وباران باریدن می گرفت، نرخش یک یوان بود. تازمانی که کسی شاگرد جوان او را اغوا کرد وپسرک کنار کلبه باران ساز دکه یی ساخت و برسردرش نوشت باران سازی با نیم یوان.
در آن سال خشک، چند روزی مشتریان فراوان رسیدند و چینی جوان شادمان، آنان را راه انداخت و روستاییان هم دعاگویان و شادمان رو به مزارع تکیده نهادند، چشم به راه باران. دو روزی گذشت دکه چینی جوان پرمشتری بود هنوز، باران ساز پیرهم مانند همه آن روزها عصایش را زیر چانه نهاده جلوی در کلبه خود، روی چارپایه یی نشسته بود در انتظار که ناگهان ریختند.
روستاییان با نگرانی و فریاد ریختند به دکه باران ساز جوان که به فریادمان برس که زندگی مان رفت. معلوم شد به ورد جوان باران باریده ولی سر ایستادن ندارد و سیلی شده خانمان سوز٫ چاره چیست.
جوان نمی دانست. نمیدانست که باران ساز پیر را دو ورد بود؛ بایکی باران می ساخت و با دومی باران را می گفت تا بایستد و جوان این دومی رانیاموخته بود.
و ما بسیاریم که ورد دوم نمی دانیم. و این زندگی است. تکرار هم میشود. وقتی در سال ۱۳۵۳ بهای نفت ناگهانی جهید و سه برابر شد، در میان کشورهای صاحب نفت ایران تنها کشوری بود که سازمان برنامه یی به آن وسعت و کارشناسان داشت. از همین روکارشناسانش جلوی ناهماهنگی ها را می گرفتند و جلوی اسراف سد می گذاشتند.
در آن زمان ایستادند که نباید این همه پول را وارد کشور کرد وخرید، بلکه باید با تاخیر و به تدریج این درآمد را در جاهای مطمئن سرمایه گذاری کرد وکم کمک عوایدش را آورد و صرف زیرساخت ها کرد.
اما شاه از جهش قیمت نفت صدای سرنوشت شنیده بود و فرمان فرموده بود که ایران ظرف پنج سال در زمره کشورهای صنعتی بزرگ درآید.
گفتند به فرمان دادن نیست و ساختار می خواهد. نپذیرفت. گفته بود ودلالان فرنگی در سرش انداخته بودند که ظرف پنج سال ۲۰ نیروگاه هسته یی داشته باش، بلندترین ساختمان، اول پایگاه کنکورد، اولین جزیره تفریحی منطقه-چیزی نظیردوبی امروز – و بزرگ ترین ارتش خاورمیانه را زیر فرمان داشته باش و صدها از این قبیل»ترین« ها.
عظمت رویا و دروازه های تمدن بزرگ جسارتش می داد که سخن همه کارشناسان سازمان برنامه را ناشنیده بگذارد، سهل است تهدید کند که درش را گل میگیرم. به شرحی که در خاطرات دکترعبدالمجید مجیدی رئیس وقت سازمان برنامه نوشته شده، و خبرنگاران و ناظران آن زمان همدیده اند که در رامسر چه گذشت، در کنفرانس تجدید نظر در برنامه پنجم، آن نطق معروف را فرمود که “هواپیما به سر باند رسیده عنقریب پرواز می کند، هر کس دل ندارد پیاده شود که من خود تا به اینجایش آورده ام و ازاین پس خود می دانم به کجا خواهم برد”.
در آن زمان، سکوت واطاعت بود، فقط یکی با ادب گفت چون عاقبت این کار می دانم نمی مانم تا تماشاگرش باشم،مهندس مجلومیان معاون اقتصادی سازمان برنامه بود. از همان رامسر کار دولتی را ترک گفت و رفت. سه سال بعد از آن تصمیم از سرخودرایی و البته خیرخواهی، ده ها و بل صد هاکشتی که بارهای وارداتی برای ایران آورده بودند در بنادر جنوب صف کشیده بودند، تا چشم می دید بر سطح آب چراغ ها روشن بود و ملوانان و جاشوها شادخواری می کردند با پول ملت ایران که در یک سال چهارصد میلیون دلار دموراژ جریمه تاخیر در تخلیه بار دادند.
امکانات بنادر، اسکله ها چند برابر شد اما سیمان به اندازه نبود،سیمان رسید، وسیله برای رساندنش به درون کشور نبود، کامیونهای وایت – سفیدرنگ – امریکایی خریداری شد، راننده یی نبود، کنسولگری های ایران در پاکستان و بنگلادش مامور استخدام راننده درجه یک شدند، به رشوه تصدیق های ساختگی در کار آمد و تا ده تایی از کامیون هادر جاده بندرعباس به کرمان چپه نشدند کس به صرافت فساد در کنسولگری ها نیفتاد.
این کامیون های وایت چندان ماند که چهار سال بعد از خریدشان نصیب لشگر صدام شد که انبارهای بندر خرمشهر راغارت کردند.اما این همه حکایت نیست، چندانکه کمبود برق، شهرها را در تاریکی برد، کارخانه
ها با مشکل تولید روبه رو شدند، کارگران بیکار شدند، تورم سرسام آور شد، قیمت ها گرانی گرفت، هزاران بازرس استخدام شد که گرانفروشان را بگیرند، اصناف و بازرگانان گرفتار بی عدالتی بازرسان شدند و چرخه سقوط به کارافتاد، سیل جاری شد، گمان نرفت که این حاصل همان رخداد تجدید نظر دربرنامه پنجم در رامسر است و حاصل دور زدن کارشناسان سازمان برنامه. مفاسد اقتصادی شکل گرفت، مردم دانستند این هیاهو از بهرچیست اما حکومت ندانست و رفت تا مدیران سابق و لاحق را قربان کند.
اقتصاد شکست خورده بود دیگر به دنبال مسببش می گشتند. و چون شکست یتیم است و پیروزی صد پدر دارد، پس جستو جو ادامه یافت و ساواک به ماجرای اقتصادی رنگ سیاسی زد. از اولین کسانی که در آن زمان به حکم بررسی های نخستین قربانی شدند فریدون مهدوی وزیر بازرگانی وقت و دو معاونش بودند که ساواک کشف کرد اولی عضو قدیمی جبهه ملی و دو دیگر از اعضای کنفدراسیون دانشجویی مخالف بوده اند.
اما کس از کس نپرسید نکند ورد دوم را نمی دانیم. چنان که وقتی دیگر بار سیل به راه افتاد به خود نگفتیم مومن از یک سوراخ نباید دو بار گزیده شود. ماگزیده شدیم نه دو بار که بارها. در اقتصاد شکست خوردیم به پای سیاست نوشتیم، در سیاست کم آوردیم سراغ اقتصاد رفتیم مگر با یارانه اش جبران کنیم. هر بار دشمنی قهار در جیب داشتیم که بیرونش کشیدیم و ناسزا بارانش کردیم. آن بارشاه گفت هر بار ما گفت وگوهای نفتی داریم
مملکت شلوغ می شود.نگفتیم این همه از قامت ناساز بی اندام ماست.