تصنیف مرغ سحر از ملک الشعرای بهار
1
مرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازه تر کن
ز آه شرر بار این قفس را
برشکن و زیر و زبر کن
بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ
نغمه ی آزادی نوع بشر سرا
در نفسی عرصه ی این خاک توده را
پر شرر کن!
ظلم ظالم جور صیاد
آشیانم داده بر باد
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت
شام تاریک ما را سحر کن
نوبهار است گل به بار است
ابر چشمم ژاله بار است
این قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشین
دست طبیعت گل عمر مرا مچین
جانب عاشق نگر ای تازه گل از این
بیش تر کن بیش تر کن
مرغ بیدل، شرح هجران مختصر مختصر کن.
2
عمر حقیقت به سر شد
عهد و وفا بی ثمر شد
ناله ی عاشق، ناز معشوق
هر دو دروغ و بی اثر شد
راستی و مهر و محبت فسانه شد
قول و شرافت همگی از میانه شد
از پی دزدی وطن و دین بهانه شد
دیده تر کن
جور مالک ظلم ارباب
زارع از غم گشته بی تاب
ساغر اغنیا پر می ناب
جام ما پر ز خون جگر شد
ای دل تنگ ناله سرکن
وز قوی دستان حذر کن
از مساوات صرف نظر کن
ساقی گلچهره بده آب آتشین
پرده ی دلکش بزن ای یار دلنشین
ناله برآر از قفس ای بلبل حزین
کز غم تو سینه ی من پر شرر شد…