رسوا

اي عاشقان اي عاشقان پيدا شوم پيدا شوم
بر روي آن مهروي خود شيدا شوم شيدا شوم

معشوقه گر گويد برو در عشق ما رسوا شوي
من زهد را يكسو نهم رسوا شوم رسوا شوم

زان ابر رحمت قطره اي بر من نشان تا وارهم
تا كي صدف باشم چنين ؟ دريا شوم دريا شوم

ساقي چنين مي مي دهد زان درد درد آلوده ام
ميخانه ها را سر بسر صهبا شوم صهبا شوم

شد مدتي گم گشته ام چون ذره در خورشيد او
هر ذره ام خورشيد شد پيدا شوم پيدا شوم

روز ازل بيع و شرا كردم به بازار غمش
سوداي خود خواهم به نقد آنجا شوم آنجا شوم

اي شمس دين اي شمس دين در من نگر در من نگر
روزي شود كز جان و دل يكتا شوم يكتا شوم

مولوي

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *