تذکره شیخ اکبر

داستان زیر را قبلا شنیده بودم. در کامنتهای این مطلب آنرا یافتم. عین کامنت:

در راديو، مصاحبه‌ای پخش مي‌شد راجع به مبازره با بدحجابی مردان و زنان! مشخص است که همه موافق بودند و حمايت مي‌کردند. تا بالاخره نوبت به مردی رسيد که در اين جريانات گرفتار آمده بود و به جرم بدحجابی ماشينش برای چند روز توقيف شده بود (برای گرفتن خلافی و پرداخت جريمه‌ها و اجاره پارکينگ و …). وی تنها جمله‌ای که گفت اين بود که “لطفاً کاری کنيد که ماشين ها را بتوان زودتر بازپس گرفت. چون ما ماشين ها را احتياج داريم”!

ياد حکايتی قديمی افتادم اندر باب ظلم پذيری مردم ما که (يکی از روايت‌های) آن را اينجا با کمی سانسور براي شما نقل مي‌كنم:
می گويند در روزگارهای قديم، شاهی بود که وزير دانشمندی داشت. هزينه دربار زياد بود و وزير پيشنهاد افزايش ماليات‌ها را داد. شاه می ترسيد که چنين کاری موجب شورش مردم شود. اما وزير معتقد بود که مردم اهل شورش نيستند. برای اثبات ادعا آزمايشی ترتيب داده شد.
گفتند هرکس که از دروازه های شهر عبور می‌کند، بايد يک سکه طلا پرداخت کند.
خبری نشد. مردم می پرداختند و می‌رفتند.
تعداد سکه ها را به دو سکه، سه سکه و در نهايت ده سکه افزايش دادند.
خبری نشد. مردم همچنان می پرداختند و ميرفتند.
تصميم گرفتند آزمايش را تغيير دهند. گفتند کسانی بر دروازه بايستند و هر کسی که از دروازه می‌گذشت، يک بار مورد تجاوز قرار بگيرد.
شاه و وزير منتظر نتيجه بودند اما باز هم صدای اعتراضی بلند نشد. تا اين که سربازان روزی گفتند: اعليحضرتا! مردی به شکايت آمده است! شاه و وزير با هيجان گفتند مرد را بياوريد. مرد آمد. با لکنت و سختی گفت:
” اعلللی حضرتتتتا! خواستم تقاضا کننننم تعداد تجاوز کنندگان در ددددروازه ها را افزايش ددددهيد تا مردم اينگوننننننه در صف‌های طویللللللل نايستندددد”!

راست می گويند که افسانه های هر ملتی از واقعيت های تاريخی آن ملت واقعی ترند!

ر.چ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *