آسایش/آرامش؟
دوستی میگفت من قبلا بدنبال آسایش بودم اما مدتیست به دنبال آرامشم و داستان مرتبط زیر را تعریف کرد:
روزی پیامبر اسلام (ص) با عده ای از یارانش از صحرا میگذشتند. به گله ای رسیدند که تعداد زیادی گوسفند داشت به نحوی که سر و ته آن معلوم نبود. پیامبر و یاران به صاحب گله نزدیک شدند و پس از سلام و علیک، پیامبر خود و یارانش را معرفی کرد و از او خواست پذیرایی مختصری از یارانش نماید، که خسته اند.
صاحب گله عذر آورد که من به تازگی گوسفندان را دوشیده ام و در پستان شیری ندارند.
پیامبر از او خداحافظی و برایش دعا کرد: انشاءالله خداوند آنقدر به تو گوسفند عطا کند که نفهمی از کجا آمده اند.
جلوتر رفتند و به گله کوچکی رسیدند که بیش از 20 گوسفند نداشت. سلام و علیک و معرفی و درخواست پذیرایی از یاران، همانند قبلی …
صاحب گوسفندان استقبال خوبی از میهمانان کرد و سفره مهیا نمود و شیر گوسفندان بدوشید و شیرجوش درست کرد و در سفره نهاد و پذیرایی بعمل آورد.
پیامبر و یاران پس از استراحت کوتاهی راهی شدند و در زمان خداحافظی پیامبر دعا کرد: انشاءالله خداوند به قدر کفایت تو و عائله ات از معاش عطایت کند.
یاران (با توجه به مستجاب الدعوه بودن پیامبر) در راه با تعجب از پیامبر پرسیدند: چطور شما برای اولی که گله بزرگی داشت و پذیرایی هم نکرد، عطای بزرگی از خدا خواستی و برای دومی به اندازه کفافش از خداوند طلب نمودی؟!
پیامبر (ص) فرمود: شما فکر نکنید که عدد گوسفندان زیاد برای اولی آرامش بهمراه خواهد داشت بلکه برعکس؛ شبی در هول و هراس گرگ و شبی دزد و شبی سیل و … خواهد بود.
اما دومی شاید آسایش کمتری داشته باشد؛ اما همین که بقدر کفافش، خدا روزیش دهد، به آرامش خواهد رسید.