از این ستون به اون ستون فرجه
آورده اند که محکوم به اعدامی را به ستونی بسته بودند که دار زنند.
داروغه او را گفت آخرین آرزویت چیست؟
گفت آرزو دارم که از این ستون بازم کنید و به آن ستون ببندید.
گفتندش تو را چه حاصل؟ گفت خواسته مرا اجرا کنید که محتاج شمایم.
او را باز کردند که به ستون دیگر بندند.
در این میان حاکم شهر را از آنجا عبور افتاد.
محکوم را بدید و دستور داد او را ببخشند و آزادش کنند و این شد که ضرب المثل شد که:
از این ستون به آن ستون فرج است.