علویه خانم

سر گذرها انگشت پیچ و معجون افلاطون گذاشته بودند. مشتریان محترم قاشق قاشق به انگشتانشان می پیچیدند و هی زغنبوت میکردند. از گرامافون آهنگهای قرانگیز و شهوت آمیز بیرون میزد و قر را توی کمرها میخشکانید – در صورتیکه مومنین و متقیان چشم واسوخته که عینک نمک ترکی میزدند در گند و کثافت غوطه‌ور بودند، بخود میبالیدند و توی دلشان داریه و دنبک میزدند که خدا بقوم موسی دستغاله داد و به آنها عینک نمک ترکی اعطا کرد و اگر دنیا را آب میبرد آنها را خواب میبرد و هی باج بشغال میدادند. موش مرده های سیاستمدار و آب زیرکاه های متخصص علم اقتصاد که این وضع را میدیدند انگشت عبرت به دندان می گزیدند و با خودشان میگفتند: “تا چشمشان کور شود! حالا که آنقدر ببو و هالو هستند مفت ما! باید تا میتوانیم کلاه سرشان بگذاریم و خونشان را بمکیم!” با پنبه سرشان را میبریدند و با شاخ حجامت خونشان میمکیدند و اگر صدا از دیوار در میآمد از آنها نمیآمد، …
مطلب فوق بخشی از کتاب علویه خانم (و ولنگاری) صادق هدایت است. متن فوق از “قضیه نمک ترکی” انتخاب شده. امروز خواندن کتاب را تمام کردم. فکر کنم داستان “علویه خانم” از داستانهایی بود که سروصدا ایجاد کرد؟! ادبیات سختی دارد و از لغاتی که کمتر در کتابها استفاده شده، استفاده کرده است!

One Reply to “علویه خانم”

  1. ترانه

    باسلام .ازتون خواهش دارم کل کتابای صادق هدایت و واسم تهیه کنید من خیلی کاراشو دوست دارم عاشق ادبیات و اعتقادات و صراحت بیانشم .مجبورم گذری از تو اینترنت بریده بریده آثارشو بخونم ..کار سخت و خسته کننده ایه .لطفا کمکم کنید ممنون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *