جنگ زرگری
من به این شکل شنیده ام
در قدیم زن و مردی برای پسر خود زن گرفتند و عروس آوردند
عروس اما تنبل بود و کارهای خانه را انجام نمیداد
پدر شوهر و مادر شوهر که چنین دیدند شبی نقشه کشیدند که فردا صبح اجرا کنند تا عروس خجالت بکشد و کار کند
صبح فردا هر دو به حیاط رفتند و با هم شروع به سر و صدا کردند
پدر شوهر به مادر شوهر میگفت اجازه بده من حیاط را جارو کنم
و او فریاد میزد که نه تا من هستم چرا تو؟!
عروس که دعوای این دو بدید وارد معرکه شد و گفت:
دعوا نکنید. یک روز خسوره حیاط را جارو کند و روز دیگر خارسو