عده اي قليل/موسي و فرعون

إِنَّ هَـٰؤُلَاءِ لَشِرْ‌ذِمَةٌ قَلِيلُونَ ﴿٥٤﴾

سوره شعراء

و (یاد آر) هنگامی که خدایت به موسی ندا کرد که اینک به سوی قوم ستمکار روی آور. (۱۰) به سوی قوم ستمکار فرعون که آیا باز هم نمی‌خواهند خدا ترس و پرهیزگار شوند؟ (۱۱) موسی عرض کرد: ای پروردگار، از آن می‌ترسم که فرعونیان سخت مرا تکذیب کنند. (۱۲) و (از کفر آنها) دلتنگ شوم و عقده زبانم (به هدایت آنان) باز نگردد، پس به سوی هارون (برادرم) فرست (تا با من به رسالت روانه شود). (۱۳) و بر من از این قوم (قبطی) گناهی است که می‌ترسم به قتلم رسانند. (۱۴) خدا به موسی فرمود: هرگز (مترس که شما را نمی‌کشند)، پس با برادرت هارون بدین معجزات و آیات ما به سوی آنان بروید که ما همه جا با شما هستیم و گفتار شما را می‌شنویم. (۱۵) هر دو به اتفاق به جانب فرعون روید و بگویید که ما رسول پروردگار جهانیم. (۱۶) با این پیام که طایفه بنی اسرائیل را با ما (از مصر به فلسطین) بفرست. (۱۷) فرعون گفت: تو نه آن کودکی که ما پروردیم و سالها عمرت در نزد ما گذشت؟ (۱۸) و آن فعل زشت (قتل نفس) از تو سر زد و (به خدایی ما) کافر بودی؟ (۱۹) موسی گفت: آری من چنین فعلی را مرتکب شدم (ولی نه بر عمد بلکه) در آن هنگام من (برای نجات سبطیان از ظلم قبطیان) به وادی حیرت سرگردان و از گمشدگان (دیار شما) بودم (و کاری به قصد نجات مظلومی کردم به قتل خطایی منتهی شد). (۲۰) و آن گاه از ترس شما گریختم تا آنکه خدای من مرا علم و حکمت عطا فرمود و از پیغمبران خود قرار داد. (۲۱) و (بازگو) این که طایفه بنی اسرائیل را بنده خود کرده‌ای این هم نعمتی است که منّت آن بر من می‌نهی؟ (۲۲) باز فرعون به موسی گفت: ربّ العالمین چیست؟ (۲۳) موسی جواب داد: خدای آسمانها و زمین است و آنچه ما بین آنهاست، اگر به یقین باور دارید. (۲۴) فرعون روی به درباریانش کرد و گفت: آیا نمی‌شنوید (که این مرد چه دعوی بی‌دلیل می‌کند). (۲۵) موسی گفت: همان خدایی است که شما و پدران پیشین شما را بیافرید. (۲۶) باز فرعون گفت: این رسولی که به سوی شما به رسالت فرستاده شده سخت دیوانه است. (۲۷) باز موسی گفت: همان آفریننده مشرق و مغرب (و روز و شب) است و هر چه بین اینها موجود است، اگر شما (در قدرت حق) تعقل کنید. (۲۸) باز فرعون گفت: اگر غیر من خدایی را بپرستی البته تو را به زندان خواهم کشید. (۲۹) موسی باز پاسخ داد: اگر هم حجت و معجزی (بر صدق دعوی خود) بر تو آورده باشم (بازم به زندان کشی). (۳۰) فرعون گفت: آن معجزه را بیار اگر راست می‌گویی؟ (۳۱) در آن موقع موسی عصای خود بیفکند که ناگاه اژدهایی عظیم پدیدار گشت. (۳۲) و نیز دست خود (از گریبان) بیرون آورد که ناگاه سپید و رخشان به چشم بینندگان آشکار گردید. (۳۳) فرعون رو به درباریانش کرد و گفت: این مرد ساحری بسیار ماهر و داناست. (۳۴) که می‌خواهد بدین سحر و شعبده‌ها شما (مردم مصر) را از کشور خود آواره کند، حال شما چه می‌فرمایید؟ (۳۵) آنها به فرعون گفتند: او و برادرش را زمانی باز دار و افرادی را برای جمع کردن مردم در شهرها بفرست. (۳۶) تا ساحران ماهر زبر دست را (برای دفاع او) نزدت حاضر آورند. (۳۷) آن گاه ساحران را بر حسب وعده به روز معیّن حاضر ساختند. (۳۸) و مردم شهر را گفتند: چه بهتر که همه در آن روز جمع باشید (تا واقعه را مشاهده کنید). (۳۹) باشد که ما هم اگر ساحران غالب شدند از آنان پیروی کنیم. (۴۰) و چون ساحران حضور فرعون آمدند با وی گفتند: آیا اگر (بر موسی) غالب آییم اجری خواهیم داشت؟ (۴۱) فرعون گفت: آری البته علاوه بر اجر خدمت از مقربان (درگاهم) نیز خواهید شد. (۴۲) (چون ساحران به معارضه حاضر شدند) موسی به آنها گفت: اینک شما بساط سحر خود هر چه می‌خواهید به کار اندازید. (۴۳) ساحران هم رسن و طنابها و چوبهای سحر خود را بیفکندند و به عزت فرعون قسم یاد کردند که (بر موسی) البته غالب خواهیم شد. (۴۴) در آن حال موسی عصای خود را بیفکند که ناگاه (اژدهایی عظیم شد و) همه وسایل سحر انگیزی ساحران را به کام فرو می‌برد. (۴۵) ساحران که این معجزه بدیدند (و قطعا دانستند سحر نیست، پیش موسی) به سجده افتادند. (۴۶) گفتند: ما به خدای عالمیان ایمان آوردیم. (۴۷) پروردگار موسی و هارون. (۴۸) فرعون به ساحران گفت: چرا بی‌اجازه من ایمان به موسی آوردید؟ همانا معلوم است که این استاد بزرگ شماست که شما را ساحری آموخته! پس به زودی کیفر خود را خواهید دید، دست و پای شما را به اختلاف (دو طرف چپ و راست) قطع می‌کنم آن گاه همه را به دار می‌کشم. (۴۹) ساحران گفتند: (از این دار و قتل به ما) هیچ زیانی نخواهد رسید چون (بعد از مرگ) به سوی خدای خود باز می‌گردیم. (۵۰) ما از خدا امید آن داریم که به لطف خویش از گناهان ما درگذرد چون اول ما به او ایمان آوردیم. (۵۱) و ما به موسی وحی کردیم که بندگان مرا شبانه (از شهر مصر) بیرون بر که شما را (فرعونیان) تعقیب خواهند کرد. (۵۲) آن گاه فرعون رسول برای جمع آوری لشکر به شهرها فرستاد. (۵۳) (و برای تبلیغات به آنها می‌گفتند که) همانا طایفه بنی اسرائیل عده قلیلی هستند. (۵۴) که ما را به خشم آورده‌اند. (۵۵) و ما لشکری همه نیرومند و مسلح به اسلحه کاملیم. (۵۶) پس (با وجود این همه دعوی‌ها) ما آنها را از باغهای مصفّا با نهرهای آب روان بیرون کردیم. (۵۷) و نیز از گنج‌ها و ثروتها و مقامات عالیه ریاست بیرون آوردیم (و به دریای هلاک افکندیم). (۵۸) آری این چنین کردیم و (قوم ضعیف) بنی اسرائیل را وارث آن شهر و دیارها و ثروت و مقامها گردانیدیم. (۵۹) پس صبحگاه فرعونیان موسی و بنی اسرائیل را تعقیب کردند. (۶۰) چون دو لشکر روبرو شدند اصحاب موسی گفتند: اینک به دست فرعونیان خواهیم افتاد. (۶۱) موسی گفت: هرگز چنین نیست، که خدا با من است و مرا به یقین راهنمایی خواهد کرد. (۶۲) پس ما به موسی وحی کردیم که عصای خود را به دریا (ی نیل) زن، چون زد دریا شکافت و آب هر قطعه دریا مانند کوهی بزرگ بر روی هم قرار گرفت. (۶۳) و دیگران (یعنی فرعونیان) را (از پی بنی اسرائیل) به نزدیک دریا آوردیم. (۶۴) و موسی و کلیه همراهانش را به ساحل سلامت رسانیدیم. (۶۵) آن گاه قوم دیگر همه را به دریا غرق کردیم. (۶۶) همانا در این هلاک فرعونیان آیت بزرگی (برای عبرت و موعظه مردم) بود لیکن اکثر خلق ایمان نیاوردند. (۶۷) و همانا خدای تو خدای بسیار مقتدر و مهربان است. (۶۸)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *