داستان بهلول و منع از 3 كار
وزیری برادرزاده یتیم خود را زیر پر و بال و تحت پوشش و در خانه خود بزرگ کرده بودی. روزی به خانه آمد و به همسرش همی گفت:
-این گوشت که با خود آورده ام از بره سلطنتی است که نزد من امانت گذارده بودند. آنرا کشته و برای کباب منزل فراهم کرده ام.
چندی نگذشت که ماموران حکومتی دق الباب بکردند و وزیر را کت بسته با خود همی بردند.
شاه فورا و بدون محاکمت، دستور داد وزیر را حلق آویز کنند. وزیر التماس همی کرد و خواهش که من خادم و خدمتگزار ملک شما بودم و این مرا لایق نیست که بخاطر یک بره جانم بستانید. اما گوش پادشاه بدهکار نبود و قصد جان وزیر داشت.
بالاخره وزیر فریاد برآورد که بره سلطنتی را نکشته واین فقط یک آزمون برای اثبات حرف بهلول بوده که مردم را از 3 کار منع همی کرد. اما شاه و شاهزاده قبول نمیکردند. وزیر گفت بره مورد نظر و علاقه شما در فلان جاست. مامور بفرستید تا سالم بیاورند.
مامور فرستادند و آوردند و صحت گفت وزیر معلوم بشد.
شاه حکمت بپرسید. وزیر گفت: شنیدم که بهلول همی گفت
1- به دولت خدمت نکن که قدر همی نداند
2- یتیم را بزرگ نکن که خیانت همی کند
3- رازت را به زنت نگو که نگه همی ندارد
این بکردم تا درستی این گفتار معلوم شد!