عذر بدتر از گناه
آورده اند که روزی شاهی به همراه وزیر اعظم خود در باغ قصر مشغول قدم زدن و صحبت در امور مهمه مملکتی بودند. دلقک قصر از پشت سر بیخبر به آنان نزدیک شده و انگشتی به شاه گذاشت! شاه بر آشفته گفت این چه غلطی است که می کنی؟! دلقک در پاسخ گفت ببخشید فکر کردم شما شهبانو هستید!!!
و امثال این را عذر بدتر از گناه نامند.