گزارش یک آدم ربایی 2

در اينترنت نوشته اند: from بالاترین

:: موجی که یک پیام غیررسمی میرحسین در فضای فرهنگی ایران ایجاد کرد: حصر بی‌اثر است؛ کسی آنها را فراموش نکرده‌ است

در ادامه مطلب قبلي، بخوانيد بخشهاي ديگري از كتاب گزارش يك آدم ربايي را. ضمنا اگر ميخواهيد، فايل كتاب را برايتان ايميل كنم!

صفحه 176: ماروخا نميخواست ساير گروگانها بدانند كه نهم ماه دسامبر سالروز تولد اوست و به پايان 53 سالگي گام ميگذارد. بئاتريس قول داده بود اين راز را فاش نكند. ولي ربايندگان از طريق برنامه هاي ويژه تلويزيوني كه فرزندان ماروخا شب پيش به خاطر او اجرا كرده بودند از ماجرا باخبر شدند… لابد انتظار داشتند ماروخا يكي از دخترانش را به آنها معرفي كند تا با هم بيرون بروند. گروگانها با مشاهده آن برنامه در بازداشتگاه احساس كردند مرده اند، از دنياي ديگري به زندگي مي نگرند.
صفحه 208: ساعت ده و نيم شب چهارشنبه 23 ژانويه … در اتاق گشوده و راهب وارد شد. آن شب او كشيكي نداشت. گفت:
–    آمده ايم مادر بزرگ را به بازداشتگاه ديگري ببريم.
… ماروخا با لحني عجيب از راهب پرسيد: او را ميكشند؟
… مارينا… گفت: كسي چه ميداند… شايد مرا آزاد كنند!
… بئاتريس … تكرار كرد: اگر فرصتي پيدا كردي شوهر و فرزندان مرا ببيني اطلاع بده كه حالم خوب است و آنها را خيلي دوست دارم. ولي انگار مارينا ديگر به اين دنيا تعلق نداشت. بدون اينكه به آنها بنگرد پاسخ داد: از من چنين درخواستي نكن چون ميدانم هرگز چنين فرصتي را نخواهم يافت.
… ماروخا دعايي خواند و گفت: فقط بايد آرامش داشته باشي.
صفحه 214: سپيده دم روز بعد (5شنبه 24 ژانويه) جسد مارينا در زمين متروكي در شمال بوگوتا پيدا شد… جسد مارينا را همراه با اجساد 4 مرد و 1 پسر بچه ناشناس به خاك سپردند.
صفحه 252: احتمال داد كه جسد مارينا، همان خانم داراي لباسهاي مرغوب و ناخنهاي مرتب است. چنين نيز بود. دقايقي بعد فردي از وزارت دادگستري تماس گرفت و به مقامات مسئول پزشكي قانوني هشدار داد كه نبايد مشخص شود جسد او در گور مشترك دفن شده است.
صفحه 270: … شرارت آميز گفت: خانمهاي محترم تنها بايد آرام باشيد. خيلي سريع اتفاق مي افتد. تشنج موجود 4 روز ادامه يافت… عاقبت روز هفتم فوريه … اسرار را افشا كردند: بئاتريس آزاد ميشود! ماروخا بايد 1 هفته ديگر صبر كند! … بئاتريس دچار بيماري وراجي شد… ماروخا به او توجه نميكرد ولي نسبت به شوهر خود بسيار خشمگين بود. به اشتباه تصور ميكرد كه شوهرش ترجيح داده است نخست خواهرش را آزاد كند. به همين دليل در همه مدت بعدازظهر از او كينه به دل داشت.
صفحه 274: ماروخا به اين نتيجه رسيد كه مارينا اعدام شده است و بئاتريس آزاد خواهد شد… ماروخا و بئاتريس با توجه به اينكه 3 ماه بدون آينه گذزانده بودند مشتاقانه به آينه مينگريستند. ماروخا ميگفت اگر خود را در خيابان ببيند، نميتواند بشناسد.
صفحه 288: وي ياميزار تغييرات چشمگيري در خانه داد تا همسرش پس از آزادي فضايي مناسب را ببيند. قفسه كتاب را در جايي قرار داد كه ماروخا هميشه ميل داشت بگذارد. تعدادي از مبلها را جابجا كرد. در محلي كاملا قابل رويت مجسمه اسبي را گذاشت كه ماروخا از جاكارتا آورده بود. وي‌ياميزار و آندرس به ياد آوردند كه ماروخا همواره شكايت داشت كه زيرپايي مناسبي در حمام ندارند. بنابراين يك زيرپايي تازه خريدند.
صفحه 338: در بخش خبر نيمروزي بئاتريس را در كنار ساير افراد خانواده در آپارتماني پر از گل مشاهده كرد. خانه را عليرغم تغييرات زيادي كه در آن ميديد، خيلي زود شناخت. در واقع خانه خودش بود. شادي مشاهده خانه هنگامي از بين رفت كه وسايلي تازه ولي بد چيده شده را در آنجا ديد. قفسه كتاب را پسنديد. در جايي قرار داشت كه به نظر مناسب ميرسيد. ولي رنگ ديوارها و فرشها قابل تحمل نبود. اسب تانگ را هم ناشيانه در محلي قرار داده بودند كه بسيار مزاحم به نظر ميرسيد. بدون اينكه به موقعيت خود بينديشد، شوهر و فرزندانش را در ذهن سرزنش كرد. انگار آنها سخنان او را از پشت صفحه تلويزيون ميشنيدند. فرياد زد: اي كله پوكها! اين با آنچه انتظار داشتم، خيلي تفاوت دارد!
صفحه 342: ماروخا كه ميدانست آن جوانان {نگهبانان} نيز به نوعي ديگر زنداني هستند، از 3 پسرش كه ديگر بزرگ شده بودند حرف ميزد تا آنها را ترغيب به مقاومت كند… ماروخا گفت: …چون ميدانم اين ماجرا پايان خوشي ندارد، ولي ميخواهم بگويم بيهوده مرا محدود نكنيد. عليرغم فقدان اختيار نگهبانان … آن 4 جوان به خود جرات دادند شرايط را بسيار بيشتر از حدي كه ماروخا انتظار داشت تغيير و به زن آزادي بدهند. به او اجازه دادند در اتاق حركت كند، آهسته حرف نزند {يعني بلندتر حرف بزند!} و هرگاه ميخواهد به دستشويي برود.

One Reply to “گزارش یک آدم ربایی 2”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *